1 وصل ارچه که دیده را منوّر دارد کام دل را چو شهد و شکّر دارد
2 ناگاه برون جهد فراقی زکمین صافی شده وصل را مکدّر دارد
1 آن عیش نباشد که بود بربسته دارد نفسی خوش، نفسی دل خسته
2 ای بی خبر از عشق بیا تا بینی عیشی ز ازل تا به ابد پیوسته
1 آن شب که زبختم گرهی بگشاید شب بین که چه کوتاه قبا می آید
2 یا رب تو به شب وصل سحرگه منمای تا صبح فراق شب مرا ننماید