1 گفتند جماعتی زبس نادانی با ماه که رخسارهٔ او را مانی
2 در حال مَه از شرم فرو رفت خجل یعنی که مرا نباشد آن پیشانی
1 از مادر معنی چو نزاید معنی ناچار به صورتی بزاید معنی
2 چون بی صورت دید نشاید معنی صورت باید تا بنماید معنی
1 دست دل اگر به دامن یار زنیم در دیدهٔ دشمن به جفا خار زنیم
2 دستی بزنیم و پای دل بگشاییم پا برداریم و دست بر کار زنیم
1 عشق آن نبود که نیک دانی خود را یا در یک دل مقام سازی صد را
2 عشق آن باشد که از خود آگه گردی وانگه تو فدای یار سازی خود را
1 در صورت خوب دید باید معنی کز صورت زشت خوب ناید معنی
2 معنی داراست صورت زشت ولی چون خوب بود خوب نماید معنی
1 در خود نگرم زعجر هیهات کنم چون در تو نظر کنم مباهات کنم
2 از خود خبرم سر به سر آفت باشد لیکن به تو دفع جمله آفات کنم
1 زان روز که چشم من به رویت نگریست نگذشت شبی که از غمت خون نگریست
2 بشتاب که دل بی تو نمی داند زیست دریاب که جان بی تو نمی داند زیست
1 از هر عاشق وصف دلالی شنوم وز حالت او حدیث حالی شنوم
2 شبهای دراز می زنم سر بر سنگ باشد که شبی بوی وصالی شنوم
1 پیش سخن و مذهب و کیشت میرم پیش لب و چشم نوش و نیشت میرم
2 چون زندگی جان من از نیش تو است من چون میرم به نوش نیشت میرم
1 با این همه لطف و این همه زیبایی کم می نکنی یک نفس از رعنایی
2 فی الجمله به هر صفت که برمی آیی ای دوست چنانی که چنان می بایی