1 چون آتش و آب بردباری نکنی کم زانک چو باد خاکساری نکنی
2 از صحبت خلق برنشاید خوردن تا با بد و نیک سازگاری نکنی
1 حُسنی که گواه حسن معبود بود چون حسن بتم زلطف موجود بود
2 رَو بر در او اَیاز می باش مُدام تا عاقبت کار تو محمود بود
1 تو صورت و معنی به حقیقت بشناس تا از ره شک نمانی اندر وسواس
2 شک نیست که آن صورت معنی است ولیک هم صورت خوش خوش است کالناس لباس
1 در عالم عشق عقل گمره گردد در بیشهٔ عشق شیر روبَه گردد
2 هرگه که زرسم عشق آگه گردد با او سخن دراز کوته گردد
1 درمان چه کنی اگر تو درمانی سوز حاصل طلب ار طالب درمانی سوز
2 سوز است که ساز عالم است ای مسکین تو سوخته نیستی کجا دانی سوز
1 عشق تو فزون است زبینایی من راز تو برون است زدانایی من
2 در عشق تو انتهاست تنهایی من در دست تو عاجز است توانایی من
1 کامل نشوی تو با قرین ناقص ناقص مانی زهمنشین ناقص
2 مستان شراب عشق گفتند و شدند کفری به کمال به که دین ناقص
1 دانی که مرا با تو به گاه و بی گاه جز با تو ندارم از چپ و راست نگاه
2 شاه تو مه است و شاهدان آب وی اند در آب توان دید یقین سایهٔ ماه
1 بالله ترفقوا بقلب مجروح وارحم دنفا بین یدیکم مطروح
2 قد سیّرنی الفراق ابکی وا نوح من غاب عن الحبیب لابدّ یَنوح
1 گه بوی خوشت زپیرهن می شنوم گه شرح غمت ز مرد و زن می شنوم
2 ور هیچ نباشد کسکی بنشانم کاو نام تو می گوید و من می شنوم