1 عالم همه محنت است و ایّام غم است گردون همه آفت است و گیتی ستم است
2 فی الجمله چو در کار جهان می نگرم آسوده کسی نیست وگر هست کم است
1 تا هست غم خودت نبخشایندت تا با تو توی هست بننمایندت
2 تازن نکنی بیوه و فرزند یتیم این در مزن ای دوست که نگشایندت
1 خاک در کس مشو که گردت خوانند ور گرم چو آتشی که سردت خوانند
2 تا تشنه تری به حلق بی آب تری سیر از همه شو تا سَره مَردت خوانند
1 جز قطع نظر به کام رهرو نکند واین کوی وصال غیر او هو نکند
2 پروانهٔ فقر را ندیده است کسی تا قطع نظر زکهنه و نو نکند
1 چندانک تو در بند علایق باشی می دان که زجملهٔ خلایق باشی
2 رو ترک علایق و خلایق می کن تا در صف کم زیان تو لایق باشی
1 هرگه کآید زبحر ربّانی سیل دیگر نکند این سگ نفسانی میل
2 حقّا که به لب رسید این روح عزیز زین سگ که هزار خوک دارد در خیل
1 گر پنهان کرد عیب اگر پیدا کرد منّت دارم ازو که بس برجا کرد
2 تاج سر من خاک کف پای کسی است کاو چشم مرا به عیب من بینا کرد
1 کامل زیکی هنر ده و صد بیند ناقص همه جا معایب خود بیند
2 خلق آینهٔ چشم و دل همدگرند در آینه نیک نیک و بد بد بیند
1 فریاد از آنچ نیست و می خوانندم زاهد نیم و بزهد می دانندم
2 گر زانک درون من برون گردانند مستوجب آنم که بسوزانندم
1 با خلق خدا تصرّف آغاز مکن چشم خود را به عیب کس باز مکن
2 سرّ دل هر کسی خدا داند و بس در خود بنگر فضولی آغاز مکن