1 ای دل پس زنجیر چو دیوانه نشین بر دامن درد خویش مردانه نشین
2 زآمد شد بیهوده تو خود را پی کن معشوقه چو خانگی است در خانه نشین
1 آن یار که در سینه جنون دارم ازو در هر مژه صد قطرهٔ خون دارم ازو
2 کنجی و دمی و محرمی می طلبم تا شرح دهم که حال چون دارم ازو
1 هان تا دم دهر در جوالت نکند سرگشتهٔ احوال محالت نکند
2 مغرور مشو به رنگ و بویی چون گل تا دست زمانه پایمالت نکند
1 جز بادهٔ نیستی دلا نوش مکن جز سلسلهٔ نیاز در گوش مکن
2 روزی که به همّت ز فلک برگذری بیچارگی خویش فراموش مکن
1 عمری به مراد خود رسیدی، بس کن یکچند به کام خود دویدی، بس کن
2 از نامه سیه کردن خود شرمت باد چون موی سیه سپید دیدی، بس کن
1 ای پیر به طبع تیز گامی تو هنوز واندر طلب مراد و کامی تو هنوز
2 موی سر تو به عمر کمتر زتوَست او پخت و سپید گشت و خامی تو هنوز
1 تا چند می و سماع و ساقی طلبی با اهل نشاط هم وثاقی طلبی
2 وقت است اگر دیدهٔ دل باز کنی وز باقی عمر عمرِ باقی طلبی
1 تو آمده ای به پادشاهی کردن واخویشتن آی ازین تباهی کردن
2 تو دیک نبودی و نباشی فردا پیداست که امروز چه خواهی کردن
1 شرمت بادا ازین تباهی کردن زین ترک اوامر و نواهی کردن
2 گیرم که جهان سران سران ملک تواند جز آنک رها کنی چه خواهی کردن
1 دنیا گذران است به هر بیش و کمی خواهیش به شادی گذران خواه به غمی
2 زین منزلت البته همی باید رفت خواهی به هزار سال و خواهی به دمی