1 جانم ز سینه برزده دامان برآمده گویا بعزم خدمت جانان برآمده
2 ناز و غرور کی نهد از سرکه این نهال گوئی بر آب دیده رضوان برآمده
3 با دل بگوی عیب شهادت که این اسیر تا بود در میان شهیدان برآمده
4 آشفتگی که صید تو گوید که این شکار بسیار دست و پا زده تا جان برآمده
1 صنم گفتی دلا جان تازه کردی مبارکباد، ایمان تازه کردی
2 بکاوش تیز کردی ناخن ناز دلم را جوش افغان تازه کردی
3 نه کشتی و نه نوح ای گریه شوق چه بی هنگام طوفاق تازه کردی
4 پریشانی ما گفتی به زلفت خم زلف پریشان تازه کردی
1 اگر آرایش از دکانچه ناموس بستانی سراویل تذور وحله طاوس بستانی
2 نگیری هیچ اسباب ترنم در ضرر افتد همه هیهات برداری همه افسوس بستانی
3 چراغت از دل آتش پرستان گر شود روشن در اندازی درآتش سبحه و ناقوس بستانی
4 ادب از دست بگذاری و سودای وصال او بلعلش جان دهی درآستانش بوس بستانی
1 من صید غم عشوه نمائی که تو باشی بیمار بامید دوائی که تو باشی
2 لطفی بکسان گر نکند عیب بگیرند غارت زده مهر و وفائی که تو باشی
3 مردم همه جویند نشاط و طرب عیش من فتنه و آشوب بلائی که تو باشی
4 ای بخت زشاهی بگدائی نرسیدیم در سایه میمون همائی که تو باشی
1 گمان دارم که این درد و تحمل میکند کاری بگو با گل که استغنای بلبل میکند کاری
2 دل دانای شهر ما بکفری بس تسلی شد که باور داشت هرگز کان تزلزل میکند کاری
3 بصلح دل چه گوشی صبر کن گر یار باز آید غم فرصت مخور کاینجا تعلل میکند کاری
4 بهشتی پروران ای دل متاع هستئی بنما که با بی همتان عرص تحمل میکند کاری
1 ای نه فلک ز خوشه صنع تو دانه وز قصر کبریای تو عرش آستانه
2 در تنگنای کوچه شهر جلال تو وسعت گه زمانه کمین کار خانه
3 پرواز گاه طائر صنعت کجا بود جائی که دارد از دو جهان آشیانه
4 نه توسن سپهر سراسیمه میدود تا حکمتت گرفته بکف تازیانه
1 بامید عذر خواهان زنیاز عذر خواهی که مسوز بیش ازینم بگناه بیگناهی
2 طلبد بهار بوست ز نسیم صحبگاهی سر آفتاب جوید زتو زیب کج کلاهی
3 ز فروغ آفتابم نبود منیر بی تو چو دو زلف تست یکسان شب و روزم از سیاهی
4 تو بسهو گاه گاهی نگهت فتاده برمن من ساده لوح با خود گله سنج گاهگاهی
1 با گله دوستان هست حلاوت بسی گر زکسی نشنوی خود گله کن کسی
2 برسر رنجور من اینهمه غم سرمده کس نبرد دوزخی برسر مشت خسی
3 آنچه بود در جهان مایه فخر خسان یا زر و سیمی بود یا قصب و اطلسی
4 من کیم از رهروان راه روان کیستند واپسی از قافله قافله واپسی
1 خوش آن گرمی زشمع وصل مهر افزوزتر باشی برافروزی وداع و در غمت جان سوزتر باشی
2 برت افسانه ما با نیاز آمیزتر تاکی ز چشم مست خود خواهم که ناآموزتر باشی
3 چراغ حسن خود را بهتر فروزای آتش عشقم چو خواهی آفتاب من که عالم سوزتر باشی
4 نگردد بوالهوس ای تره آزرده دل از تو مگر از ناوک مژگان او دل دوزتر باشی
1 سبک بران چو از بن بیقرار میگذری که گر عنان بکشی شرمسار میگذری
2 بیاد نوش همه شعله های دوزخ عشق زبانه ایست که از یک شرار میگذری
3 زحال دل خبرم ده که داغ تر شویم وگرنه کی تو زکس شرمسار میگذری
4 مرو بتاب که داری گذر بخاطر من خدا گواست که بی اختیار میگذری