1 ای نه فلک ز خوشه صنع تو دانه وز قصر کبریای تو عرش آستانه
2 در تنگنای کوچه شهر جلال تو وسعت گه زمانه کمین کار خانه
3 پرواز گاه طائر صنعت کجا بود جائی که دارد از دو جهان آشیانه
4 نه توسن سپهر سراسیمه میدود تا حکمتت گرفته بکف تازیانه
1 با گله دوستان هست حلاوت بسی گر زکسی نشنوی خود گله کن کسی
2 برسر رنجور من اینهمه غم سرمده کس نبرد دوزخی برسر مشت خسی
3 آنچه بود در جهان مایه فخر خسان یا زر و سیمی بود یا قصب و اطلسی
4 من کیم از رهروان راه روان کیستند واپسی از قافله قافله واپسی
1 اگر آرایش از دکانچه ناموس بستانی سراویل تذور وحله طاوس بستانی
2 نگیری هیچ اسباب ترنم در ضرر افتد همه هیهات برداری همه افسوس بستانی
3 چراغت از دل آتش پرستان گر شود روشن در اندازی درآتش سبحه و ناقوس بستانی
4 ادب از دست بگذاری و سودای وصال او بلعلش جان دهی درآستانش بوس بستانی
1 بشتاب در راه طلب بگذر زهر آسودنی این ره که بی پایان خوش است ارزد قدم فرسودنی
2 تحصیل درد دوستی آنسوتر است از بیش و کم دست از طلب کوته مکن تا مملکت افزودنی
3 کی نعمت دیدار او میگنجد اندر حوصله موسی کجا داغم کند از دست و لب آلودنی
4 هر شوخ کامد در جهان بگذاشت چندین رسم نو کو از تو در عالم برا ،بر دوستان بخشودنی
1 بکشتن من عاجز شتاب یعنی چه بقتل صید اسیر اضطراب یعنی چه
2 دمی که چهره فروزد زمی شود روشن که بر دمیدن آتش زآب یعنی چه
3 به تیغ غمزه اش ایدل نگاه حسرت چند بگو که چیست مرادت حجاب یعنی چه
4 دمی که بسته فتراک او شوم دانند که بوسهای منش بر رکاب یعنی چه
1 بهار رفت و نکردیم عزم جای خوشی برهنه سرننشسیم در هوای خوشی
2 بهار رفت بهنگامه نواسنجان ولی زهوش نرفتیم از نوای خوشی
3 بهار رفت و نبودیم گریه دوست دمی نداشتیم سرودی بهایهای خوشی
4 بهار رفت و نبردیم همعنان چمن دلی گرفته زعمری و دلگشای خوشی
1 جانم ز سینه برزده دامان برآمده گویا بعزم خدمت جانان برآمده
2 ناز و غرور کی نهد از سرکه این نهال گوئی بر آب دیده رضوان برآمده
3 با دل بگوی عیب شهادت که این اسیر تا بود در میان شهیدان برآمده
4 آشفتگی که صید تو گوید که این شکار بسیار دست و پا زده تا جان برآمده
1 ای عشق خوش تهیه لذات کرده طوطی سدره وقف خرابات کرده
2 نازم ببازی تو که در عرصه قریب منصوبه نچیده مرامات کرده
3 صوفی بگفته صیغه توحید باطل است یعنی که در معامله ذات کرده
4 زاهد بیا که کفر تو ثابت کنم که تو کفر مرا بدین خود اثبات کرده
1 من صید غم عشوه نمائی که تو باشی بیمار بامید دوائی که تو باشی
2 لطفی بکسان گر نکند عیب بگیرند غارت زده مهر و وفائی که تو باشی
3 مردم همه جویند نشاط و طرب عیش من فتنه و آشوب بلائی که تو باشی
4 ای بخت زشاهی بگدائی نرسیدیم در سایه میمون همائی که تو باشی
1 شب نشد از تاب تب پیرهن آتشکده پیرهنم شعله بود انجمن آتشکده
2 صورت شیرین بکاشت گلشنی از خار و خس بهر خود آماده ساخت کوهکن آتشکده
3 سینه سوزان من قبله گیران شده است روح من آتش بود جسم من آتشکده
4 سرد نگردد ز مرگ ای دل آتش فروز می برم از پیرهن در کفن آتشکده