1 چند از این بند غمت فال گشادی بزنیم بکمان آمده عنقای مرادی بزنیم
2 چند خوش شیشه بگیریم و بریزیم بجام یکدو جامی زکف حور نژادی بزنیم
3 من از این سوی تو از آن سوی و میگویم دل دست در دامن کسری زده وادی بزنیم
4 بر دل صد ورق از یاس نبندیم گره بر دل صد ورق از یاس نبندیم گره
1 تا مژده زخم دگر دامن کش جان کرده دشوار دادن جان من خوش بر من آسان کرده
2 مستانه گریند از غمت اهل ورع در صومعه گویا تبسم گونه ای در کار ایشان کرده
3 خوش با دل جمع آمدی نازان بحسن خویشتن از عشوه گویا هر طرف دلها پریشان کرده
4 زنار عصمت پیشگان پوشند عیب برهمن خوش توتیای آفتی در چشم انسان کرده
1 تو ای زاهد برو افسانه باغ ارم بشنو ولی از وصف کوی او ببانگ شمه هم بشنو
2 بناکامی بمیرد دهر که راه عشق پیماید عنان را نرم کن وین مژدگانی هر قدم بشنو
3 لب جامست در افسانه آنکه می نوشی گمان دارم که گویم شمه از حال جم بشنو
4 برای مرغ دل در صیدگاه ناز محبوبان زهر جانب صدای بال شاهین را زهم بشنو
1 ز چشم من مجوش ای گریه هنگام وصال او که محجوبست و میسازد هلاکم انفعال او
2 نه شرح شوقم آتش در پر روح امین افتد اگر غم نامه هجر تو بر بندم ببال او
3 نمیرم زود غمگین است پیش از مردن یاران کند آغاز شیون تا شود رفع ملال او
4 پس از مردن گره شد در گلویم گریه چون دیدم که جان رو در قفا میرفت از شوق جمال او
1 از سفر می آئی و تاراج حسرت کرده کاروان حسن یوسف نیز غارت کرده
2 در کجاهست اینچنین معموره انصاف ده شهر دلها دیده را یغمای راحت کرده
3 چون گوارا نیستی ای غم چرا در کام ما همچو آسایش پیاپی بی حلاوت کرده
4 شاد بادا روحت ای مجنون که هنگام وفا در حق من درد بیدرمان نصیحت کرده
1 سبک بران چو از بن بیقرار میگذری که گر عنان بکشی شرمسار میگذری
2 بیاد نوش همه شعله های دوزخ عشق زبانه ایست که از یک شرار میگذری
3 زحال دل خبرم ده که داغ تر شویم وگرنه کی تو زکس شرمسار میگذری
4 مرو بتاب که داری گذر بخاطر من خدا گواست که بی اختیار میگذری
1 بامید عذر خواهان زنیاز عذر خواهی که مسوز بیش ازینم بگناه بیگناهی
2 طلبد بهار بوست ز نسیم صحبگاهی سر آفتاب جوید زتو زیب کج کلاهی
3 ز فروغ آفتابم نبود منیر بی تو چو دو زلف تست یکسان شب و روزم از سیاهی
4 تو بسهو گاه گاهی نگهت فتاده برمن من ساده لوح با خود گله سنج گاهگاهی
1 صنم گفتی دلا جان تازه کردی مبارکباد، ایمان تازه کردی
2 بکاوش تیز کردی ناخن ناز دلم را جوش افغان تازه کردی
3 نه کشتی و نه نوح ای گریه شوق چه بی هنگام طوفاق تازه کردی
4 پریشانی ما گفتی به زلفت خم زلف پریشان تازه کردی
1 خوش آن گرمی زشمع وصل مهر افزوزتر باشی برافروزی وداع و در غمت جان سوزتر باشی
2 برت افسانه ما با نیاز آمیزتر تاکی ز چشم مست خود خواهم که ناآموزتر باشی
3 چراغ حسن خود را بهتر فروزای آتش عشقم چو خواهی آفتاب من که عالم سوزتر باشی
4 نگردد بوالهوس ای تره آزرده دل از تو مگر از ناوک مژگان او دل دوزتر باشی
1 امشب که بسر شراب داری مشکن دل ما که تاب داری
2 تقصیر نکرده در هلاکم با غمزه چرا عتاب داری
3 آشوب قیامتش غباریست این فتنه که در رکاب داری
4 در دعوی فتنه گاه مستی صد عربده با شراب داری