1 ز چشم من مجوش ای گریه هنگام وصال او که محجوبست و میسازد هلاکم انفعال او
2 نه شرح شوقم آتش در پر روح امین افتد اگر غم نامه هجر تو بر بندم ببال او
3 نمیرم زود غمگین است پیش از مردن یاران کند آغاز شیون تا شود رفع ملال او
4 پس از مردن گره شد در گلویم گریه چون دیدم که جان رو در قفا میرفت از شوق جمال او
1 مسازم ناامید از خود چو گشتم مبتلای تو که محروم از تمام خود برویانم برای تو
2 در آن صحرا که گیرد هر شهیدی دامن قاتل بود دست کسی و دامن شرم و حیای تو
3 شدی بهر فریبم سر گران با کبر و خوشحالی که آگه نیست آن غافل نهاد از شیوه های تو
4 تبسم گونه فرما و عمر جاودانم ده که باشد لذتی گیرم ز درد بیدوای تو
1 تو ای زاهد برو افسانه باغ ارم بشنو ولی از وصف کوی او ببانگ شمه هم بشنو
2 بناکامی بمیرد دهر که راه عشق پیماید عنان را نرم کن وین مژدگانی هر قدم بشنو
3 لب جامست در افسانه آنکه می نوشی گمان دارم که گویم شمه از حال جم بشنو
4 برای مرغ دل در صیدگاه ناز محبوبان زهر جانب صدای بال شاهین را زهم بشنو
1 از سفر می آئی و تاراج حسرت کرده کاروان حسن یوسف نیز غارت کرده
2 در کجاهست اینچنین معموره انصاف ده شهر دلها دیده را یغمای راحت کرده
3 چون گوارا نیستی ای غم چرا در کام ما همچو آسایش پیاپی بی حلاوت کرده
4 شاد بادا روحت ای مجنون که هنگام وفا در حق من درد بیدرمان نصیحت کرده
1 ای عشق خوش تهیه لذات کرده طوطی سدره وقف خرابات کرده
2 نازم ببازی تو که در عرصه قریب منصوبه نچیده مرامات کرده
3 صوفی بگفته صیغه توحید باطل است یعنی که در معامله ذات کرده
4 زاهد بیا که کفر تو ثابت کنم که تو کفر مرا بدین خود اثبات کرده
1 بانگ ما کبک است خرمن را بخرمن باز ده ایکه می گفتی خریدارم کنون آواز ده
2 روزگار خنده غفلت گذشت ای کبک من دل بدندان گیر و تن در چنگل شهباز ده
3 ای فلک صیدی که افکندی بتیرت کشته شد بوسه بر دست این صیاد حکم انداز ده
4 میتوان غماز عیب مردمان بود ای ظریف گر ظریفی عیب خود را عرصه غماز ده
1 تا مژده زخم دگر دامن کش جان کرده دشوار دادن جان من خوش بر من آسان کرده
2 مستانه گریند از غمت اهل ورع در صومعه گویا تبسم گونه ای در کار ایشان کرده
3 خوش با دل جمع آمدی نازان بحسن خویشتن از عشوه گویا هر طرف دلها پریشان کرده
4 زنار عصمت پیشگان پوشند عیب برهمن خوش توتیای آفتی در چشم انسان کرده
1 بکشتن من عاجز شتاب یعنی چه بقتل صید اسیر اضطراب یعنی چه
2 دمی که چهره فروزد زمی شود روشن که بر دمیدن آتش زآب یعنی چه
3 به تیغ غمزه اش ایدل نگاه حسرت چند بگو که چیست مرادت حجاب یعنی چه
4 دمی که بسته فتراک او شوم دانند که بوسهای منش بر رکاب یعنی چه
1 شب نشد از تاب تب پیرهن آتشکده پیرهنم شعله بود انجمن آتشکده
2 صورت شیرین بکاشت گلشنی از خار و خس بهر خود آماده ساخت کوهکن آتشکده
3 سینه سوزان من قبله گیران شده است روح من آتش بود جسم من آتشکده
4 سرد نگردد ز مرگ ای دل آتش فروز می برم از پیرهن در کفن آتشکده