1 زهر هنر که زنم لاف ، امتحان شرط است بیازمای مکن پیش از امتحان انکار
2 بلی ، کلیمم ،کاذب نبوتم ، کو: نیل؟ بلی ، خلیلم ،ناپخته دعوتم ، کو: نار
1 شعر فخر و شاعران ننگین ز فرط حرص و آز خویش را از زمره این جمع چون بیرون کشم
2 «انوری» چون نیز از ننگ طمع نتوان گریخت انتقام خویش از این ناقصشریکان چون کشم
1 بحضرت تو مرا نسبتی است عرض کنم بشرط آنکه کند خرده بین زبان کوتاه
2 بغایبانه محبت زنم زلیخایی که یوسفم تو ملک سیرتی بصورت ماه
3 اگر تفاوتی اندر میانه یافت شود همین بود که تو درمصری و منم درچاه
1 بحر هنر ، حکیم ابوالفتح ، کان فضل ای آنکه جز بمنهج اولی نیامدی
2 هم سیرت تو زیور دین است کو بشکل جز نقشبند زینت دنیا نیامدی
3 کی بود کز چمن بچمن در بهشت جاه نازک نهال رفتی و طوبی نیامدی
4 صد زیب یافت انجمن خاک و هیجگاه از روزن قمر بتماشا نیامدی
1 صباح عید صیامی برغبت عرفی که حسن شاهد معنی زوی گرفته طراز
2 بعزم سیر مصلی صلا بکام زدیم که هست ملجا خلد برین عزت و ناز
3 بگرد مرقد حافظ که کعبه سخن است درآمدیم بعزم طواف در پرواز
4 زموج گریه طوفانی از هوای حرم بصحن کعبه مصلی فکندم از شیراز
1 ای قوی برهان وسواست علیکم بالسکوت چشمه زهر هلاهل کرده ای تریاک خویش
2 در قیامت شرمسارم هیزم دوزخ شود گر زشاخ ریشه طوبی کنی مسواک خویش
1 شرم بادت گفته ای عرفی فلانرا خام گفت بایدت گفت آتش اندیشه زین به بر فروز
2 هیچکس گوید عطارد راکه تیرش نارساست وربگوید میتوان گفتن بتیرش برمدوز
3 هیچکس گوید که طباخ بهشت این خام پخت وربگوید میتوان گفتن که این هیزم مسوز
1 عرفی آغاز گریه کن شاید این کهن خاکدان خراب شود
2 ناله ای کن مگر ز تأثیرش دهر نامهربان خراب شود
3 از فغان سینه ریش و غم برجای خانمان فغان خراب شود
4 منم آن کعبه کز خرابی من بیت معمور جان خراب شود
1 لطیفه ای زسر صدق گویمت «عرفی» بسنج اگر بدو نیک متاع میدانی
2 بعلم تجربه با آنکه ذره ذره خویش ز آفتاب عدم در سماع میدانی
3 بکبریای تو نازم که ملک هستی را میانه خود و ایزد مشاع میدانی