1 ملاف عرفی از این ترهات و ژاژ مخای گرفتم آنکه کلام تو سلسبیلی کرد
2 ز شعر دم مزن آواز قدس را بشنو که شعر روی تو را در زمانه نیلی کرد
3 ز منجنیق ملامت در آتش افکندت مگو در آتش او گوهرم خلیلی کرد
4 صدای طعنه بلند است گوش هوش بدار که صوت مور در این مرحله صهیلی کرد
1 دی کسی گفت که سعدی گهراندوز سخن قطعهای گفته، که اندیشه بدان مینازد
2 گفتم این گوش بدان نغمه سزد گفت آری اینک از پرده عنان سوی تو میاندازد
3 سخن از عشق حرام است بر آن بیهدهگو که چو ده بیت غرل گفت مدیح آغازد
4 حبذا همت سعدی و غزل گفتن او که ز معشوق به ممدوح نمیپردازد
1 بیا ای بخت سرگردان و بنشین بزیر سایه سرو وگل و بید
2 که درباغی فروچیدیم محفل که در وی عندلیبی کرده ناهید
3 کدامین باغ ، باغ وصل یاری که آبش میرود درجام جمشید
4 زهی باغی که برگ لاله او زند سیلی بحسن ماه و خورشید
1 ای که از تهمت مؤثر تو عدل با علم منقسم گردد
2 بشنو این قطعه کز لطافت آن تهمت و طعنه منهزم گردد
3 دل عرفی نگر که در شهوت قصر تقواش منهدم گردد
4 شاهد عصمت از تنگ درعی زان گلندام منعدم گردد
1 عرفی نه ارث و کسب و نه زرق و نه حرص و آز را هم بشعر خیره سرتیره چهر داد
2 طالع رهم نمود بدین خصم خانگی این بازیم عطارد برگشته مهرداد
3 ذوق غزل بمهر بتانم اسیر کرد آسیب آن فراقتم ازماه و مهرداد
4 مدح آبروی گوهر قدرم بخاک ریخت تا وان این گهر نتواند سپهر داد
1 سخن شناسا گربیت بنده رد کردی خجل مباش که منهم ز خجلتم آزاد
2 ترا قبول نیفتاد ناقبولی آن باین دلیل که گفتی مرا قبول افتاد
3 اگر بطبع توبیتی زبنده جا نگرفت نه شعر من بدونی طبع تست کج بنیاد
4 هم از خوشابی و غلطانی است گوهر کان نمی تواند برسطح مستقیم استاد
1 هیچ دل راه بر درش نسپرد که بسرحد کاملی نرسید
2 مشت خونی که ما بیروردیم بحد نشاه دلی نرسید
1 ای بلهوس که آمده میهمان وعظ وقتی بیا که زهر بکامت شکر بود
2 پژمرده دل زبان نگشایم بموعظت شمشیر رامقابله باجانور بود
1 همدمی دارم بسی خوش صحبت اما گرسنه آنچنان کز بهر سیری زخم تامردن خورد
2 با جوال زرمدامش غم بود قوت و هنوز بسکه باخود بخل ورزد غم زغم خوردن خورد
1 فسانه ای بشنو عرفی از من بیمار که باشدت بنفاق معاشران رهبر
2 زعافیت بمکافات معصیت دوسه روز مریض گشته تنم از مشیت داور
3 بیاض دیده زحمرت همی بدان ماند که لاله سوده کسی درمیانه عبهر
4 حرارت تنم ارعاریت کند شاید که مستحیل شود آفتاب راجوهر