ای شربت شیخ و شاب در کاسهٔ از عرفی شیرازی رباعی 1
1. ای شربت شیخ و شاب در کاسهٔ ما
وی چشمهٔ آفتاب در کاسهٔ ما
1. ای شربت شیخ و شاب در کاسهٔ ما
وی چشمهٔ آفتاب در کاسهٔ ما
1. ای کرده زبون، ناز شجاع تو، مرا
افکنده به صد رنج، نزاغ تو، مرا
1. چندان که شدم ز بیخودی مست دعا
تیری نزدم بر هدف از شست دعا
1. ای رانده ز نسبت حرم طاعت ما
مردود اجابت صنم طاعت ما
1. از بند غرور می گشایم خود را
آن طور که هست می نمایم خود را
1. گلبرگ برد باد بهاران به کجا
سنبل رود از شبنم بستان به کجا
1. این ناله که در آتش خویش است کباب
این گریه که در شیشهٔ خم کرده شراب
1. آنم که قفای من جبین طلب است
هر موی سرم دست گزین طلب است
1. نادان به عمارت بدن مشغول است
دانا به کرشمهٔ سخن مشغول است
1. راهی بنما که رهنما مردی نیست
صد ره به هیچ گذر گردی نیست
1. عرفی چه زنی طعن خرد بر من مست
مردان ننهند راز دل بر کف دست
1. وصل تو دوایی است که بیمارش نیست
حسن تو متاعی است که بازارش نیست