1 خوش آن گرمی ز شمع وصل مهرافروزتر باشی بر افروزی و داغ و در غمت جان سوزتر باشی
2 برت افسانهٔ ما با نیاز آمیز تر تا کی ز چشم مست خود خواهم که نا آموزتر باشی
3 چراغ حسن خود را بر فروز از آتش عشقم چو خواهی آفتاب من که عالم سوزتر باشی
4 نگردد بوالهوس، ای تیر، آزرده دل از تو مگر از ناوک مژگان او دلدوزتر باشی
1 سبک بران چو از این بی قرار می گذری که گر عنان بکشی شرمسار می گذری
2 به یاد نوش همه شعله های دوزخ عشق زبانه ایست که از یک شرار می گذری
3 ز حال دل خبرم ده که داغتر شویم وگر نه کی تو ز کس شرمسار می گذری
4 مرو به تاب که داری، گذر به خاطر من خدا گواست که بی اختیار می گذری
1 چند بر بستر از آن چشم فسون ساز افتم تکیه بر بالش و بستر کنم و باز افتم
2 پاسم ای شمع چه داری، نیم آن پروانه که اگر بال بسوزند، ز پرواز افتم
3 بای شهباز سلامت بگشایید که من نی ام آن مرغ که در چنگل شهباز افتم
4 حیرت از بس که عنان تاب الم شد، بیم است که ز انجام ره عشق به آغاز افتم
1 هر متاع فتنه کز عشق ستمگر می خرم می دهم باز و به منت بار دبگر می خرم
2 دهر مرد افکن به میدانم کند تکلیف و من می دهم روز خوش و آسیب اختر می خرم
3 مُهر منمای و مجو از من که من این جنس را غابیانه می فروشم در برابر می خرم
4 در محبت دل زبان را دوست دارد ور نه من نیم ناز از وی به صد جان بلکه کمتر می خرم
1 چون زخم تازه دوخته ز خون لبالبم ای وای اگر به شکوهٔ او آشنا لبم
2 بی دردی آورد همه قول و طرب، مسیح گاهی به حال دل می گشا لبم
3 بستی لبم به شکوه و ذوق ادب شناخت هر موی من ادا کند این شکوه با لبم
4 بگذشت عمر و گفت و شنو با تو رو نداد ای بی نصیب گوشم و ای بی نوا لبم
1 مسازم نا امید از خود، چو گشتم مبتلای تو که محروم از تمام خوبرویانم برای تو
2 در آن صحرا که گیرد هر شهیدی دامن قاتل بود دست کسی و دامن شرم و حیای تو
3 شدی بهر فریبم سر گران با عز و خوشحالم که آگه نیست آن غافل نهاد از شیوه های تو
4 تبسم گونه ای فرما و عمر جاودانم ده که باشد لذتی گیرم ز درد بی دوای تو
1 منم که پارهٔ غم در دهان غم دارم به زیر ناصیه صد داستان غم دارم
2 دلی که زخم پذیری کند نمی دانم وگر نه تیر نفس در کمان غم دارم
3 از آن به تیغ غم آیم که در دکانچهٔ عشق هزار قافله عشرت زیان غم دارم
4 چه شد که جان به غمت داده ام به گفتهٔ عشق اگر غمت بگریزد ضمان غم دارم
1 ساغر ز دست مردم آزاده چون کشیم لبریز گشته ایم ز خون، باده چون کشیم
2 ما روی گرم را، دل و جان وقف کرده ایم این تحفه پیش ابروی نکشاده چون کشیم
3 دل را نداده اند و عنانش به دست اوست ما از کفش عنان دلِ داده چون کشیم
4 ما را بود معامله با عالم قدیم منت از این جهان عدم زاده چون کشیم
1 ای ساقی بلا ز شراب تو سوختیم با آن که آتشیم ز آب تو سوختیم
2 در شب گذشت عمر و ندیدیم روی صبح ای بخت از گرانی خواب تو سوختیم
3 پایت رکاب پرور و دستت عنان نواز از غیرت عنان و رکاب تو سوختیم
4 طالع نگر که گرم عتاب آمدی و ما نا برده لذتی ز عتاب تو سوختیم
1 زین بزم نه این بار بر آشفتم و رفتم کی بود که تلخی ز تو نشنفتم و رفتم
2 دارد اثر سودهٔ الماس به چشمم گردی که ز مژگان ز درت رُفتم و رفتم
3 ای هم نفسان رفتن از این غمکده کم نیست پژمرده مباشید که بشکفتم و رفتم
4 امید که در نامهٔ من ثبت نباشد این راز که از غیر تو بنهفتم و رفتم