1 امشب که به سر شراب داری مشکن دل ما که تاب داری
2 تقصیر نکرده در هلاکم با غمزه چرا عتاب داری
3 آشوب قیامتش غباریست این فتنه که در رکاب داری
4 در دعوی فتنه گاه مستی صد عربده با شراب داری
1 صد پردهٔ تصور باطل شکافتیم تا اندکی معادلهٔ دل شکافتیم
2 نوری نداشت غمکده، حسن از دریچه تافت روزن به آن دریجه مقابل شکافتیم
3 آن کشته ایم کز اثر نوحه های خویش صد بار جامه در بر قاتل شکافتیم
4 در جست و جوی لذت زخم نهان تو هر موی کشته گان تو را دل شکافتیم
1 گر نه خود را بیخود از جام جنون می ساختم دوش با این درد دل تا روز چون می ساختم
2 یاد آن دارد که تا ذوقم فزاید روز وصل حسرت دل یادم از یادت فزون می ساختم
3 آه از آن حرمان که دل را از خیالات محال گاه می دادم تسلی، گاه خون می ساختم
4 کی غم فرهاد و من یکسان شود، گر من ز دل غم برون می ریختم، صد بیستون می ساختم
1 بشتاب در راه طلب، بگذر ز هر آسودنی این ره که بی پایان خوش است، ارزد به قدم فرسودنی
2 تحصیل درد دوستی، آن سو ترست از بیش و کم دست از طلب کوته مکن، تا ممکنت افزودنی
3 کی نعمت دیدار او، می گنجد اندر حوصله موسی کجا داغم کند، از دست و لب آلودنی
4 هر شوخ کامد در جهان، بگذاشت چندین رسم نو کو از تو در عالم به ما، بر دوستان بخشودنی
1 نالنده ام ز درد مگر بلبلم جوشنده ام به حسن مگر شبنم گلم
2 گر نه قیامتم ز چه لبریز فتنه ام ور نه ندامتم ز چه عین ناملم
3 دل موج خیز درد و جبین صاف از گره دریای اضطرابم و کوه تحملم
4 ای مدعی بمیر که از تکیهٔ رضا منت فروش دوش و کنار توکلم
1 خانه زاد محنتیم، آسودگی کم دیده ایم آن چه از غیز زخم بیند، باز مرهم دیده ایم
2 هر که از آیینه ای بیند جمال کار خویش ما فروغ کار در پیشانی غم دیده ایم
3 تا رضا در دیدهٔ ما کحل همت کرده است طیلسان بخل را بر فرق حاتم دیده ایم
4 طعن بی توفیقی، ای زهاد، بر رندان بس است چرب دستی های توفیق شما هم دیده ایم
1 اینک رسید وعده، گشاد نقاب کو رفتیم تا دریچهٔ صبح، آفتاب کو
2 جامی کشیده محتسب و فتنه می کند کو تازیانهٔ ادب، احتساب کو
3 خونم حلال بر تو ولی داور جزا گر گویدم شهید که گشتی، جواب کو
4 کیفیت شباب هم از جنس کیمیاست اینک شباب، نشئهٔ عهد شباب کو
1 تا در قدحم بادهٔ امید نیابی میلم به تماشای گل و بید نیابی
2 در جام دل ما بود از عکس جمالی آن جرعه که در ساغر خورشید نیابی
3 این جرعه بنوش ای دل و شو فرش در این بزم کاین جام ز خمخانهٔ جمشید نیابی
4 دل های شهیدانت اگر باز شکافی یابی دو جهان حسرت و امید نیابی
1 مستیی کو که خرد را ز جنون دل شکنیم شیشه ها بر سر مستوری عاقل شکنیم
2 موح دریای بلا می دهد این مژده که ما کشتی صبر به نزدیکی ساحل شکنیم
3 ای مگس بال و پر طعنه فرو ریز که ما بهر لذت به جگر ناوک قاتل شکنیم
4 زخم ناسور به صد عجز خَرَد نیش زجاج شیشهٔ زهر چو در انجمن دل شکنیم
1 به لب داغ چو با خنده به مرهم زده ایم طعن شادی به دل سوخته از غم زده ایم
2 دل به رسوایی ما خوش مکن ای عشق که ما طبل ناموس تو بر بام دو عالم زده ایم
3 بزم مقصود بچینید کز آشوب جنون صد ره این بزم فروچیده و برهم زده ایم
4 برو ای غیر که خاموش لبان می دانند که بر این رشته گره بهر که محکم زده ایم