1 خوش در خور است، حسرت تو با گریستن بی یاد تو حلال مبادا گریستن
2 بی گریه دوستدار تو آرام گیر نیست یا کاو کاو دیده و دل یا گریستن
3 گویی که یاد می کنمت گه گهی، ولی بیهوده نیست در دل شب ها گریستن
4 نازم به غمزهٔ تو که یک گام کرده است صد ساله ره ز دیدهٔ من تا گریستن
1 چو لاله گون شوی از باده، در چمن مستم چو مشک بیز کنی طره، در ختن مستم
2 دل برهمنم، از سایهٔ صنم داغم دماغ بلبلم از نکهت چمن مستم
3 نه شکل سبحه شناسم نه صورت محراب ز فکر دار و اندیشهٔ رسن مستم
4 مگو که خرقه و زنار پوش و باده مکش که تیز دستم و از جام برهمن مستم
1 ای نه فلک ز خوشهٔ صنع تو دانهای وز قصر کبریای تو عرش آشیانهای
2 در تنگنای کوچهٔ شهر جلال تو وسعت گه زمانه کمین کارخانهای
3 پروازگاه طایر صنعت کجا بود جایی که دارد از دو جهان آشیانهای
4 نه توسن سپهر سراسیمه در رهت تا حکمتت گرفته به کف تازیانهای
1 بوستان پژمرده گردد، از دل ناشاد من یاسمن را خنده بر لب سوزد از فریاد من
2 باغبان عشق می گوید که خاکستر شود شانهٔ باد صبا در طرهٔ شمشاد من
3 گفتم آیین مغان پر ذوق بر باز آمدن عشق گفت آیین مجنون من و فرهاد من
4 کفر نی، اسلام نی، اسلام کفر آمیز نی حکمت ایزد ندانم چیست در ایجاد من
1 خوش آن ساعت که می رفتی و طاقت می رمید از من تغافل از تو می بارید و حسرت می چکید ازمن
2 خوش آن ساعت که هرگز بر مراد ما نبود، اما نصیحت های بی تابانه گاهی می شنید از من
3 خوش آن غیرت که می افزود بیدادش اگر گاهی حدیث شکوه آمیزی به گوشش می رسید از من
4 ز ذوق کشتن ما گرم خون گشتی و می دانم که ممنونند فردای قیامت صد شهید از من
1 چه دور است این که نفع از گردش گردون نمی بینم غم لیلی نمی یابم، دلی مجنون نمی بینم
2 رواج بی غمی ها بین که با آن مردم آزاری چه محنت ها که می دیدم ز دهر، اکنون نمی بینم
3 به هر گامی شهید غمزهٔ زین پیش می دیدم در این عهد استخوان زاغ در هامون نمی بینم
4 مگو درمان درد از دست دل بگذار و راحت، من کدامین راحتی زین درد روز افزون نمی بینم
1 تا به کی همره اندیشهٔ باطل باشم وز دیار طرب آواره تر از دل باشم
2 گر گذشتم ز در کعبه نه از بی خبریست مصلحت نیست که با طالب منزل باشم
3 گر به قانون معین نزیم عیب مکن حکم عشق است که آشفته شمایل باشم
4 من که دارا و سکندر علف تیغ من اند رسد آنم که در این معرکه بسمل باشم
1 من صید غم عشوه نمایی که تو باشی بیمار به امید دوایی که تو باشی
2 لطفی به کسان گر نکند عیب بگیرند غارت زدهٔ مهر و وفایی که تو باشی
3 مردم همه جویند نشاط و طرب و عیش من فتنه و آشوب بلایی که تو باشی
4 ای بخت ز شاهی به گدایی نرسیدیم در سایهٔ میمون همایی که تو باشی
1 صنم گفتم دلا جان تازه کردی مبارک باد، ایمان تازه کردی
2 به کاوش تیز کردی ناخن ناز دلم را جوش افغان تازه کردی
3 نه کشتی و نه نوح، ای گریهٔ شوق چه بی هنگامه توفان تازه کردی
4 پریشانی ما گفتی به زلفت خم زلف پریشان تازه کردی
1 به کوی صید بندان، دوش چون فریاد می کردم به یک صوت حزین صد عندلیب آزاد می کردم
2 چنان دوش از غمت مشتاق بودم بر هلاک خود که تا صبح آرزوی تیشهٔ فرهاد می کردم
3 نه تاثیر نفس بی عمر جاویدان نمی دانم به امید چه پیشت درد دل بنیاد می کردم
4 گشایم دام بر گنجشگ و شادم، باد آن همت که گر سیمرغ می امد به دام، آزاد می کردم