1 بانگ ما کبک است، خرمن را به خرمن باز ده ای که می گفتی خریدارم، کنون آواز ده
2 روزگار خندهٔ غفلت گذشت ای کبک من دل به دندان گیر و تن در چنگل شهباز ده
3 ای فلک صیدی که افکندی به تیرت کشته شد بوسه ای بر دست این صیاد حکم انداز ده
4 می توان غماز عیب مردمان بودن، ای ظریف گر ظریفی عیب خود را عرضهٔ غماز ده
1 مستم دگر این بیخودی از بوی که دارم دیوانگی از غمزهٔ جادوی که دارم
2 ای دل ز جنونم گله داری، عجب از تو همسایگی فتنه ز پهلوی که دارم
3 مست آمده ام از عدم ای جمع بگویید دامن ز که در چینم و دل سوی که دارم
4 جانم به لب ار درد و مسیحا نزند دم دانسته که بهبود ز داروی که دارم
1 گاهی مصیبت خود، گاهی ملال مردم در عشوه خانهٔ دهر این است حال مردم
2 تا خون دل توان خورد، ای تشنهٔ کرامت نزدیک لب میاور آب زلال مردم
3 همت ز خویشتن جو، چون بایزید و شبلی نتوان گرفت پرواز، هرگز به بال مردم
4 در جلوه گاه معشوق، عمرم گذشت، لیکن گه در نظارهٔ خویش، گه در خیال مردم
1 چون خیالت گذر آرد به در مسکن چشم جوشش نور به هم در شکند روزن چشم
2 مشت سوزن به دلم زان مژه تا ریخته اند گریه از پارهٔ دل دوخته پیراهن چشم
3 از دلم تا به در دیده صد آتشکده ساخت گریهٔ شوق که گلخن شد ازو گلشن چشم
4 در تماشاگه حسن تو به هنگام نثار سر به پیشانی خورشید زند خرمن چشم
1 زخمی شوق توام، سینهٔ جوشان دارم خانه در کوچهٔ الماس فروشان دارم
2 کی مسلمان کندم صحبت اصحاب کرم که در آن زمره بسی حلقه به گوشان دارم
3 آتش پنبهٔ گوش دگرانم کامروز گوش را مزرعهٔ پنبه فروشان دارم
4 صحبت عمر فرومایه ملولم دارد میل همدوشی تابوت به دوشان دارم
1 ما نقد را ز جمله به غماز داده ایم در دام هر چه آمده پرواز داده ایم
2 بعد از هزار شکوه به غم دل نهند خلق ما خویش را تسلی ز آغاز داده ایم
3 از بانگ طبل باز دل ما نمی رمد ما کبک خود به چنگل شهباز داده ایم
4 مردم نهند در کف کوشش عنان خویش ما دست خویش را به عنان باز داده ایم
1 تا کی به حرم تشنه لب و مضمحل افتم کو دیر محبت که به دریای دل افتم
2 کو معرکهٔ عشق که از بوی شهادت بی خود شده در لجهٔ خون به حل افتم
3 آخر که مرا گفت که از باغچهٔ قدس بی فایده در دامگه آب و گل افتم
4 مستی ز من آموز که چون شعلهٔ مرهم از داغ جگر خیزم و در خون دل افتم
1 دلی از نقشبندی های عشق آزاد می خواهم دلی چون نامهٔ مجنون مادر زاد می خواهم
2 به جانم زنده گردانی، شفایم داده بیماری بخواهم پاره کردن اوراق یک یک، باد می خواهم
3 نمی سنجم ملال خویش و بهر خوشدلی هر دم نوای عندلیب و سایهٔ شمشاد می خواهم
4 تو محتاجی و من محتاجم ای خلوت نشین، لیکن تو استعداد می خواهی و من ارشاد می خواهم
1 از دل غم او دریغ داریم این می ز سبو دریغ داریم
2 تا در سر کوی تو بلغزند پای از لب جو دریغ داریم
3 دوزیم ز چاک سینه مرهم زین رخنه رفو دریغ داریم
4 خود چیست متاع دین که آن را از روی نکو دریغ داریم
1 تا بدانی که دوستدار کشی نکشی چون من، ار هزار کشی
2 تا کی از عشوه نیم مستان را بشکنی جام و در خمار کشی
3 آتشم زن که زنده گردم باز گر چو شمعم هزار بار کشی
4 تا به کی این عروس عصمت را عقد بندی و در کنار کشی