1 کسی کو دلگشا ماند، دلش چون سنگ می بینم از آن در خوشدلی هم، خویش را دلتنگ می بینم
2 به راه عشق هر کس کوششی دارد به غیر من که دایم چند و چون در منزل و فرسنگ می بینم
3 ندانم کاین پریشان دل چه می خواهد ز جان خود مدام این شیشه را در گفت و گو با سنگ می بینم
4 همین غم ها به عهد جهل بود اما نمی دیدم همان شد کان جفا از دانش و فرهنگ می بینم
1 منم که آب گل و رنگ لاله می طلبم در این لباس شراب دو ساله می طلبم
2 شکست جام شرابم ز سنگ توبه، ولی در این خزان دیت خون لاله می طلبم
3 ز باده توبه حرام است در شریعت عشق اگر قبول نداری، رساله می طلبم
4 متاع ملک شهادت که کیمیای دل است اگر دعا نفروشد ز ناله می طلبم
1 به کشتن من عاجز شتاب، یعنی چه به قتل صید اسیر اضطراب، یعنی چه
2 دمی که چهره فروزد ز می، شود روشن که بر دمیدن آتش ز آب یعنی چه
3 به تیغ غمزه اش ای دل نگاه حسرت چند بگو که چیست مرادت، حجاب یعنی چه
4 دمی که بستهٔ فتراک او شوم دانند که بوسه های منش بر رکاب یعنی چه
1 از سفر می آیی و تاراج عزت کرده ای کاروان حسن یوسف نیز غارت کرده ای
2 در کجا هست این چنین معموره ای، انصاف ده شهر دل ها دیده را یغمای راحت کرده ای
3 چون گوارا نیستی ای غم چرا در کام ما همچو آسایش پیا پی بی حلاوت کرده ای
4 شادا بادا روحت ای مجنون که هنگام وفا در حق من، درد بی درمان، نصیحت کرده ای
1 ای که سر تا قدمم را به جنون داشته ای تا مرا داشته ای، غرقه به خون داشته ای
2 سر انصاف تو گردیم که با این همه حسن از دل ما طمع صبر و سکون داشته ای
3 گر دلیرانه بتازی به من ای چرخ رواست تا تو در معرکه ای خصم زبون داشته ای
4 نوش کن خون دلم تا بشناسی ای خضر که تو در چشمهٔ حیوان همه خون داشته ای
1 خوش آن جهان چو من از داغ دل کباب شوم زمانه را کنم آباد اگر خراب شوم
2 بر آن شدم که چنان آتشی برافروزم که در میانهٔ آن تا ابد کباب شوم
3 دهان شیشه گشاد است، عشق نزدیک است که بی نیاز ز کیفیت شراب شوم
4 چنان ز عشق مهیای تربیت شده ام که گر ز ذره نظر یابم آفتاب شوم
1 از باغ جهان رخ ببستیم و گذشتیم شاخی ز درختی نشکستیم و گذشتیم
2 دامن کش ما بود فریب غم ناموس زین کشمکش بیهده رستیم و گذشتیم
3 هر گه که به ما راحتیان راه گرفتند لختی دل آن طایفه جستیم و گذشتیم
4 پا بست در آتش زدن و رفتن از این دشت خود را به دل سوخته بستیم و گذشتیم
1 میرم ز هجر و گویم، یا رب به حسرت من کز داغ دل مسوزان، کس را به محنت من
2 هنگام نزع این است، مقصود من که گر یار چیزی اگر نگردد، فهم از اشارت من
3 خوش ساعتی که می کرد، منعم ز گریه، محرم گردش به چین ابرو، منع از نصیحت من
4 از ناوک تو عمداً، دشوار می دهم جان تا در دلت بماند، یاد، این شهادت من
1 از گریه های بیهده سر تا به پا ترم هر چند بیش گریه کنم بی صفاترم
2 با آن که عمرهاست که بیگانه با منست هر لحظه با کرشمهٔ او آشناترم
3 رضوان چگونه گوش به دستان من کند کز بلبلان گلشن او خوش نواترم
4 خود را چه سان فروشم و کس چون خرد مرا کز گوهر طبیعت خود بی بهاترم
1 دلی داریم و ما جمعی پریشان از غم اوییم که می میرد برای درد و ما در ماتم اوییم
2 به این آمیزش و این محرمی گر تو به دیداری مکن بیگانگی غم، که ما هم محرم اوییم
3 اگر با مرد غم باشیم، تاب آریم این غم را که ناشایسته ای چند، آرزومند غم اوییم
4 بجو فرزانه ای عرفی، که گوید حالت عشقت که ما دیوانه کان هرزه گرد عالم اوییم