1 همی بوستان سازی از دشت او چمنهاش پر لاله و چاوله
2 که شادی کنان اندر آن بوستان تو شادی کنی گر کنندت یله
1 همیشه بود نعمتت را خورنده چه آزاد و بنده چه خرد و چه رنده
1 گل سوری بماه اندر شکفته بر او بر کژدم جرّاره خفته
2 دو لب چون دانۀ نارست لیکن بنوک سوزن اندیشه سفته
3 نکوروئی که از فردوس حورا برو خوبی فرستاده است سفته
4 شب تار آشکارا گشته دائم بزیرش روز رخشنده نهفته
1 ای ماه سیه پوش تو روشن شده ماهی هم شمع سرای من و هم پشت سپاهی
2 از قامت و قدّ تو برد سرو بلندی وز حلقۀ زلف تو برد قیر سیاهی
3 جانم بصلاح آید از آن نوش لب تو گر باز نیفزاید چشم تو تباهی
4 یعقوب اگر زنده شود باز بعالم نشناسدت ای ترک ز پیغمبر چاهی
1 ای ترک میر ، فتنۀ بغما و خلخی هم سر و مشک زلفی و هم ماه گلرخی
2 همچون بهار خرّم دردیده خرمی همچون همای فرّخ بر بنده فرخی
3 در جادویی معلم پیران بابلی در نیکوئی مقدم ترکان خلخی
4 مشکین خطی پس از چه سبب سیم عارضی شیرین لبی پس از چه سبب زهر پاسخی
1 ز زلف تو برده ست شبوّی بوی ازو گشت پر مشک مشکوی و کوی
2 کجا جوی خون بینی ای دلربای رخان مرا اندر آن جوی جوی
3 تو گوئی که دل شستم از تو چرا دل از من چه شوئی دل از شوی شوی
4 چو چوگان خمیدست بدگوی ما نباشم بچوگان بدگوی گوی
1 حلقهٔ زلفش به گل بر غالیه دارد همی گل به بوی غالیه سنبل به بار آرد همی
2 نیست سنبل کان خط مشکین آن ترک منست دیده چون آنرا ببیند سنبل انگارد همی
3 عذر جانست آن رخ و آن غمزگان آزار دل آن رخان چو عذر خواهد این دل آزارد همی
4 باغبانند آن دو زلفش ، باغ دو رخسار او آنک آنک باغبان در باغ گل کارد همی
1 گویم ز دل خویش دهانت کنم ای دوست گوید نتوان کرد ز یک نقطه دهانی
2 گویم ز تن خویش میانت کنم ای ماه گوید نتوان ساخت ز یک موی میانی
1 جزوی و کلی از دو برون نیست آنچ هست جز وی همه تو بخشی و کلی همه خدای
2 من از خدای و از تو همی خواهم این دو چیز تا او ترا بقا دهد و تو مرا قبای
1 چون دو رخ او گر قمرستی بفلک بر خرشید یکی ذرّه ز نور قمرستی
2 چون دو لب او گر شکرستی بجهان در صد بدرۀ زر قیمت یک من شکرستی