1 که فرخ منوس آن شه دادگر که بد پادشاه جهان سریسر
2 جدا ماند بیچاره از تاج و تخت بدرویشی افتاد و شد شور بخت
3 سر تخت بختش برآمد بماه دگر باره شد شاه و بگرفت گاه
1 نه از خواب و از خورد بودش مزه نه بگسست از چشم او نایزه
1 چو میروک را بال گردد هزار برآرد پر از گردش روزگار
2 بکاوید کالاش را سر بسر که داند که چه یافت زرّو گهر
3 برآرندۀ گرد گردان سپهر همو پرورانندۀ ماه و مهر
1 یکی تیز پائی و دانوش نام گذشته برو بر بسی کام و دام
1 شمید و دلش موج بر زد ز جوش ز دل هوش و از جان رمیده خروش
1 چو سر کفته شد غنچۀ سرخ گل جهان جامه پوشید همرنگ مل
1 زن بد کنش معشقولیه نام نبودش جز از بد دگر هیچ کام
1 لب بخت پیروز را خنده ای مرا نیز مرو ای فرخنده ای
1 چو روزی که دارد به خاور گریغ هم از باختر بر زند باز تیغ
1 پدر گفت هر مس چرائی دژم نه همچون منی دلت مانده بغم
2 که این آلت من که شد ساخته نگردد همی هیچ پرداخته