1 پدر داده بودش گه کودکی به آذار طوس آن حکیم ذکی
2 به مرگ خداوندش آذار طوس تبه کرد مر خویشتن بر فسوس
1 ز جوی خورا به چه کمتر بگوی که بسیار گردد بیکبار اوی
2 بیابان از آن آب دریا شود که ابر از بخارش ببالا شود
1 درو آب چشمه ، در او آب جوی که رنجه نبودی درو آب جوی
1 چنان دان که این هیکل از پهلوی بود نام بتخانه ار بشنوی
1 لب بخت پیروز را خنده ای مرا نیز مرو ای فرخنده ای