4 اثر از عشاق‌نامه عبید زاکانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر عشاق‌نامه عبید زاکانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار عبید زاکانی / عشاق‌نامه عبید زاکانی

عشاق‌نامه عبید زاکانی

1 چو زلف خویشتن ناگه برآشفت بتندید و در آن آشفتگی گفت

2 بدان رنجور بی درمان بگوئید بدان مجنون بی‌سامان بگوئید

3 چو سودا داری ای دیوانه در سر ز سر سودای ما بگذار و بگذر

4 نه کار تست این نیرنگ سازی سر خود گیر تا سر در نبازی

1 ز سوز عشق من جانت بسوزد همه پیدا و پنهانت بسوزد

2 ز آه سرد و سوز دل حذر کن که اینت بفسرد وانت بسوزد

3 مبر نیرنگ و دستان پیش آن کو به صد نیرنگ و دستانت بسوزد

4 به دست خویشتن شمعی میفروز که هر ساعت شبستانت بسوزد

1 ترا آن به که راه خویش گیری شکیبائی در این ره پیش گیری

2 روی چون عاقلان در خانه زین پس نگردی این چنین دیوانهٔ کس

3 مکن با چشم سرمستم دلیری که از روبه نیاید شیر گیری

4 مکن با زلف شستم عشقبازی که این کاری است با لختی درازی

1 چو این پیغامها در گوش کردم بکلی ترک عقل و هوش کردم

2 ز شوقش آتشی در جانم افتاد دلم دریای خون از دیده بگشاد

3 ولی میداد هردم دل گوائی که با او زود یابم آشنائی

4 دو روزی گر دلی خرم نباشد چو دولت یار باشد غم نباشد

1 دگر بار از سر سوزی که دانی در آن بیچارگی و ناتوانی

2 به خلوت پیش آن فرزانه رفتم دگر ره با سر افسانه رفتم

3 فتادم باز در پایش به خواری بدو گفتم ز روی بیقراری

4 چه باشد کز سر مسکین نوازی به لطفی کار مسکینی بسازی

1 دگر بار آن فسونگر مرغ چالاک چو پیششس می‌نهادم روی بر خاک

2 قدم در ره نهاد از روی یاری به جان آورد شرط جان سپاری

3 خرامان شد بر آن سرو آزاد به شیرینی زبان چرب بگشاد

4 که ای نوباوهٔ باغ جوانی دلم را جان و جانرا زندگانی

1 چو بشنید این سخن را سرو آزاد جوابش داد کای فرزانه استاد

2 من آن شمعم که صد پروانه دارم کجا پروای این دیوانه دارم

3 ندارد سودی این افسانه گفتن حدیث آنچنان دیوانه گفتن

4 به دست خود کسی چون مار گیرد ؟ غریبی را کسی چون یار گیرد ؟

1 دگر بار آن فسون پرداز استاد بر او افسونی از نو کرد بنیاد

2 جوابش داد کای سرو سرافراز مکن زین بیشتر بر بیدلان ناز

3 اسیری کو تمنای تو دارد سرش پیوسته سودای تو دارد

4 چنین تا چند کوشی در هلاکش بترس آخر ز آه سوزناکش

1 چو با همراز خود همداستان شد زبان بگشاد و با او همزبان شد

2 به صد آزرم گفت ای مهربان یار برو آن خسته دلرا دل بدست آر

3 که عشقی تازه می‌افروزدم دل بر آن بیچارگی میسوزدم دل

4 از آن آتش که او را در چراغ است مرا هم بیشتر ز آن در دماغ است

1 سحرگاهی که باد صبحگاهی ببرد از چهرهٔ گردون سیاهی

2 شفق شنگرف بر مینا پراکند فلک دردانه بر دریا پراکند

3 ز مشرق شاه خاور تیغ برداشت سپاه زنگبار اقلیم بگذاشت

4 کلاه از فرق فرقد در ربودند نطاق از برج جوزا برگشودند

آثار عبید زاکانی

4 اثر از عشاق‌نامه عبید زاکانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر عشاق‌نامه عبید زاکانی شعر مورد نظر پیدا کنید.