1 خدایا تا از این فیروزه ایوان فروزد ماه و مهر و تیر و کیوان
2 شه خاور جهان آرای باشد زمان باقی زمین بر جای باشد
3 بر این نیلوفری کاخ کیانی کند خورشید تابان قهرمانی
4 جهانرا چار عنصر مایه باشد مکانرا از جهت شش پایه باشد
1 بتی فرخ رخی فرخنده رائی به شهرستان خوبی پادشاهی
2 میان نازنینان نازنینی ز شیرینیش شیرین خوشه چینی
3 رخش گلبرگ خوبی ساز کرده قدش بر سرو رعنا ناز کرده
4 گرفته سنبلش بر گل وطن گاه سهیل آویخته از گوشهٔ ماه
1 خم ابروی او در جان فزائی طراز آستین دلربائی
2 خدا از لطف محضش آفریده به نام ایزد زهی لطف خدائی
3 به غمزه چشم مستش کرده پیدا رسوم مستی و سحر آزمائی
4 ز کوی او غباری کاورد باد کند در چشم جانها توتیائی
1 نخستین روز کاین چشم بلاکش مرا از عشق او در جان زد آتش
2 دل از جان و جوانی بر گرفتم امید از زندگانی بر گرفتم
3 چنان در عشق او دیوانه گشتم که در دیوانگی افسانه گشتم
4 خرد میگفت کی مدهوش بیمار غمش را در میان جان نگه دار
1 شبی شوقم شبیخون بر سر آورد ز غم در پای دل جوشی برآورد
2 تنم زنار گبران در میان بست دل شوریده شوری در جهان بست
3 بکلی از خرد بیگانه گشتم چو افیون خوردگان دیوانه گشتم
4 چو زلفش بیقراری پیشه کردم فغان و آه و زاری پیشه کردم
1 دلم زین بیش غوغا برنتابد سرم زین بیش سودا برنتابد
2 غمت را گو بدار از جان ما دست که آن دیوانه یغما برنتابد
3 ز شوقت بر دل دیوانهٔ ماست غمی کان سنگ خارا برنتابد
4 ز چشمم هر شبی مژگان براند چنان سیلی که دریا برنتابد
1 در آن شبهای تار از بیقراری چو بسیاری بنالیدم بزاری
2 مگر کز آه من سرو گلندام صدائی گوش کرد از گوشهٔ بام
3 بر آن نالیدن من رحمت آورد خرامان رو به نزدیکان خود کرد
4 یکی را زان پریرویان طناز حکایت باز میپرسید در راز
1 پس از عمری که دل خونابه میخورد خرد بیرون شد و دل کار میکرد
2 چو بر دل شد ز غم راه نفس تنگ به صد افسون و صد دستان و نیرنگ
3 عقابی تیز پر را رام کردم به سوی آن صنم پیغام کردم
4 که ای هم جان و هم جانانهٔ دل غمت سلطان خلوت خانهٔ دل
1 بدیدم چشم مستت رفتم از دست گوام دایر دلی گویائی هست ؟
2 دلم خود رفت و میترسم که روزی به مهرت هم نسی خوش کامم اج دست ؟
3 بب زندگی این خوش عبارت لوانت لاوه نج من ذبل و کان بست ؟
4 دمی بر عاشق خود مهربان شو کجای مهروانی کسب اومی کست ؟
1 ضمیر پاک آن مرغ سخن ساز چو این افسانه کردم پیشش آغاز
2 شد از حال دل پر دردم آگاه چو آتش گشت و شد با باد همراه
3 به خلوتگاه آن آرام جان رفت باستادی ز هر چشمی نهان رفت
4 باو از هر دری افسانه میگفت حکایت خوب و استادانه میگفت