1 ای اقچه گرد روی کانی ای بی تو حرام زندگانی
2 ای راحت جان و قوت دل ای مایهٔ عیش و کامرانی
3 تا کی باشد عبید بی تو تن داده به عجز و ناتوانی
1 مردم به عیش و شادی و من در بلای قرض هریک به کار و باری و من مبتلای قرض
2 قرض خدا و قرض خلایق به گردنم آیا ادای فرض کنم یا ادای قرض
3 خرجم فزون ز غایت و قرضم برون ز حد فکر از برای خرج کنم یا برای قرض
4 از هیچ خط نتابم غیر از سجل دین وز هیچکس ننالم غیر از گوای قرض
1 نماند هیچ کریمی که پای خاطر من ز بند حادثهٔ روزگار بگشاید
2 خیال بود مرا کان غرض که مقصود است حصول آن غرض از شهریار بگشاید
3 بدان هوس بر سلطان کامران رفتم که از عطای ویم کار و بار بگشاید
4 ز پیش شاه و وزیرم دری گشاده نشد مگر ز غیب دری کدر کار بگشاید
1 خدایگان جهان رکن دین عمیدالملک توئی که چرخ به جاه تو التجا دارد
2 قضا به هرچه اشارت کنی مطیع شود قدر به هرچه رضا باشدت رضا دارد
3 کسیکه پرتو رای تو در ضمیر آرد چه التفات به جام جهان نما دارد
4 به دست هرکه فتد خاک آستانهٔ تو نظر حرام بود گر به کیمیا دارد
1 بفیروزی در این قصر همایون که بادا تا به نفخ صور معمور
2 به شادی بزم سلطان قصب پوش که دل را ذوق بخشد دیده را نور
3 جمال ملک و دین شاه جوانبخت که باد از تخت و تاجش چشم بد دور
4 صریر کلک او را دهر محکوم نفاذ امر او را چرخ مامور
1 چون ز بهر فال بگشائی کتاب چون ز بهر فال بگشائی کتاب
2 حرف اول را ز سطر هفتمین بنگر از رای بزرگان سر متاب
3 از حروف آن حرف کاندر فاتحه است باشد آن بی شک دلیل فتح باب
4 وآنچه شرحش میدهم کان نامده است نیک باشد گر کنی زان اجتناب
1 چه خوش باشد در این فرخنده ایوان نشان افزودن و مجلس نهادن
2 به یاد بزم سلطان جوانبخت نشستن شاد و داد عیش دادن
3 چو من دل درمی و معشوق بستن به روی دوستان در بر گشادن
1 ای دل ز اهل و اولاد دیگر مکش ملامه در شهر خویش بنشین بالخیر والسلامه
2 آن قوم بیکرم را یک بار آزمودی « من جرب المجرب حلت به الندامه »
1 به نای و نی همه عمرم گذشت و میگفتم دریغ عمر و جوانی که میرود بر باد
2 به آه و ناله کنون دل نهادهام چه کنم قضا قضای خدای است هرچه بادا باد
1 زهی لعل لب نازک میانت مراد دیدهٔ باریک بینان
2 غم عشقت به هشیاری و مستی مراد دیدهٔ خلوت نشینان