1 آنکه گردون فراشت و انجم کرد عقل و روح آفرید و مردم کرد
2 رشتهٔ کاینات در هم بست پس سر رشته در میان گم کرد
1 عبید این حرص مال و جاه تاکی جهان فانیست رو ترک جهان گیر
2 چو مردان دامن از دنیا بیفشان وزین گرداب خود را بر کران گیر
3 ز مسجد رخت بر کوی مغان کش سرا در کوی صاحب دولتان گیر
1 بفیروزی در این قصر همایون که بادا تا به نفخ صور معمور
2 به شادی بزم سلطان قصب پوش که دل را ذوق بخشد دیده را نور
3 جمال ملک و دین شاه جوانبخت که باد از تخت و تاجش چشم بد دور
4 صریر کلک او را دهر محکوم نفاذ امر او را چرخ مامور
1 چه تفاوت کند ار زانکه بیائی بر ما « بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار»
2 دست در دامن می زن که از این پس همه روز « خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار »
1 چون در این دنیا عزیزم داشتی یارب به لطف وز بسی نعمت نهادی بر من مسکین سپاس
2 اندر آن دنیا عزیزم دار زیرا گفتهاند « خوش نباشد جامه نیمی اطلس و نیمی پلاس
1 مردم به عیش و شادی و من در بلای قرض هریک به کار و باری و من مبتلای قرض
2 قرض خدا و قرض خلایق به گردنم آیا ادای فرض کنم یا ادای قرض
3 خرجم فزون ز غایت و قرضم برون ز حد فکر از برای خرج کنم یا برای قرض
4 از هیچ خط نتابم غیر از سجل دین وز هیچکس ننالم غیر از گوای قرض
1 وای بر من که روز شب شدهام دایما همنشین و همدم قرض
2 مدتی گرد هرکسی گشتم بو که آرم به دست مرهم قرض
3 آخرالامر هیچکس نگشاد پای جانم ز بند محکم قرض
4 ... ن درستی نیافتم جائی که مرا وارهاند از غم قرض
1 زهی لعل لب نازک میانت مراد دیدهٔ باریک بینان
2 غم عشقت به هشیاری و مستی مراد دیدهٔ خلوت نشینان
1 چه خوش باشد در این فرخنده ایوان نشان افزودن و مجلس نهادن
2 به یاد بزم سلطان جوانبخت نشستن شاد و داد عیش دادن
3 چو من دل درمی و معشوق بستن به روی دوستان در بر گشادن
1 ای دل ز اهل و اولاد دیگر مکش ملامه در شهر خویش بنشین بالخیر والسلامه
2 آن قوم بیکرم را یک بار آزمودی « من جرب المجرب حلت به الندامه »