1 مرا ز وصل تو حاصل به جز تمنا نیست خیال زلف تو بستن خلاف سودا نیست
2 وفا ز عهد تو میجست دوش خاطر من جواب داد که خود این متاع با ما نیست
3 بسی بگفتمت ایدوست هست رای منت دهان ز شرم فرو بستهای همانا نیست
4 هزار بوسه ز لب وعده کردهای و یکی نمیدهی و مرا زهرهٔ تقاضا نیست
1 از دم جانبخش نی دل را صفایی میرسد روح را از نالهٔ او مرحبایی میرسد
2 گوییا دارد ز انعامش مسیحا بهرهای کز دم او دردمندان را دوایی میرسد
3 یا مگر داود مهمان میکند ارواح را کز زبان او به هر گوشی صلایی میرسد
4 آتشی در سینه دارد نی چو بادش میدمد شعلهٔ او بر در هر آشنایی میرسد
1 زلفت به پریشانی دل برد به پیشانی دل برد به پیشانی زلف به پریشانی
2 گر زلف بیفشانی صد جانش فرو ریزد صد جانش فرو ریزد گر زلف بیفشانی
3 یک لحظه به پنهانی گر وصل تو دریابم گر وصل تو دریابم یک لحظه به پنهانی
4 صد بوسه به آسانی از لعل تو بربایم از لعل تو بربایم صد بوسه به آسانی
1 ناگاه هوش و صبر من آن دلربا ببرد چشمش به یک کرشمه دل از دست ما ببرد
2 بنمود روی خوب و خجل کرد ماه را بگشاد زلف و رونق مشگ ختا ببرد
3 تاراج کرد دین و دل از دست عاشقان سلطان نگر که مایهٔ مشتی گدا ببرد
4 جان و دلی که بود مرا چون به پیش او قدری نداشت هیچ ندانم چرا ببرد
1 دلا با مغان آشنائی طلب ز پیر مغان آشنائی طلب
2 به کنج قناعت گرت راه نیست ز دیوانگان رهنمائی طلب
3 وگر اوج قدست کند آرزو ز دام طبیعت رهائی طلب
4 اگر عارفی راه میخانه گیر و گر ابلهی پارسائی طلب
1 هرگه که شبی خود را در میکده اندازیم صد فتنه برانگیزیم صد کیسه بپردازیم
2 آن سر که بود در می وان راز که گویدنی ما مونس آن سریم ما محرم آن رازیم
3 هر نغمه که پیش آرند ما با همه در شوریم هر ساز که بنوازند ما با همه در سازیم
4 زین پیش کسی بودیم و امروز در این کشور ما جمری بغدادیم ما بکروی شیرازیم
1 باز در میکده سر حلقهٔ رندان شدهام باز در کوی مغان بی سر و سامان شدهام
2 نه به مسجد بودم راه و نه در میکده جای من سرگشته در این واقعه حیران شدهام
3 بر من خستهٔ بیچاره ببخشید که من مبتلای دل شوریدهٔ نالان شدهام
4 رغبتم سوی بتانست ولیکن دو سه روز از پی مصلحتی چند مسلمان شدهام
1 باز فکند در چمن، بلبل مست غلغله گشت ز جنبش صبا دختر شاخ حامله
2 عطرفروش باغ را لحظه به لحظه میرسد از ره صبح کاروان از در غیب قافله
3 مست شده است گوییا کز سر ذوق مینهد خرده و خرقه در میان غنچهٔ تنگ حوصله
4 نافهگشا شده صبا غالیهسا نسیم گل وه که چه نازنین بود گلرخ عنبرین کله
1 بی روی یار صبر میسر نمیشود بیصورتش حباب مصور نمیشود
2 با او دمی وصال به صد لابه سالها تقریر میکنیم و مقرر نمیشود
3 گفتم که بوسهای بربایم ز لعل او مشکل سعادتیست که باور نمیشود
4 جز آنکه سر ببازم و در پایش اوفتم دستم به هیچ چارهٔ دیگر نمیشود
1 نه به ز شیوهٔ مستان طریق ورائی هست نه به ز کوی مغان گوشهای و جائی هست
2 دلم به میکده زان میکشد که رندان را کدورتی نه و با یکدیگر صفائی هست
3 ز کنج صومعه از بهر آن گریزانم که در حوالی آن بوریا ریائی هست
4 گرت به دیر مغان ره دهند از آن مگذر قدم بنه که در آن کوچه آشنائی هست