1 زهی لعل لبت درج لئالی مه روی ترا شب در حوالی
2 چو چشمت گشتم از بیمار شکلی چو زلفت گشتم از آشفته حالی
3 حدیث زلف خود از چشم من پرس «سل السهران عن طول اللیالی»
4 ز شوق قامتت مردم خدا را «ترحم ذلتی یا ذالمعالی»
1 دارد به سوی یاری مسکین دلم هوائی زین شوخ دلفریبی زین شنگ جانفزائی
2 زین سرو خوشخرامی گل پیش او غلامی مه پیش او اسیری شه پیش او گدائی
3 هر غمزهاش سنانی هر ابرویش کمانی گیسوی او کمندی بالای او بلائی
4 ما را ز عشق رویش هر لحظهای فتوحی ما را ز خاک کویش هر ساعتی صفائی
1 زلفت به پریشانی دل برد به پیشانی دل برد به پیشانی زلف به پریشانی
2 گر زلف بیفشانی صد جانش فرو ریزد صد جانش فرو ریزد گر زلف بیفشانی
3 یک لحظه به پنهانی گر وصل تو دریابم گر وصل تو دریابم یک لحظه به پنهانی
4 صد بوسه به آسانی از لعل تو بربایم از لعل تو بربایم صد بوسه به آسانی
1 عزم کجا کردهای باز که برخاستی موی به شانه زدی زلف بیاراستی
2 ماه چو روی تو دید گفت زهی نیکوی سرو که قد تو دید گفت زهی راستی
3 آتش غوغای عشق چون بنشستی نشست فتنهٔ آخر زمان خاست چو برخاستی
4 دوش در آن سرخوشی هوش ز ما میر بود کاسه که میداشتی عذر که میخواستی
1 گر آن مه را وفا بودی چه بودی ورش ترس از خدا بودی چه بودی
2 دمی خواهم که با او خوش برآیم اگر او را رضا بودی چه بودی
3 دلم را از لبش بوسیست حاجت گر این حاجت روا بودی چه بودی
4 اگر روزی به لطف آن پادشا را نظر با این گدا بودی چه بودی
1 خم ابروی او در جانفزائی طراز آستین دلربائی
2 خدا را محض لطفش آفریده به نام ایزد زهی لطف خدائی
3 به غمزه چشم مستش کرده پیدا رسوم هستی و سحر آزمائی
4 ز کوی او غباری کاورد باد کند در چشم جانها توتیائی