1 چو گوهر برون آمد از کان کوه ز گوهرخران گشت گیتی ستوه
2 میان بسته هر یک به گوهرخری خریدار گوهر بود گوهری
3 من آن گوهر آورده از ناف سنگ به گوهر فروشی ترازو به چنگ
4 نه از بهر آن کاین چنین گوهری فروشم به گنجینهٔ کشوری
1 مغنی دگر باره بنواز رود به یادآر از آن خفتگان در سرود
2 ببین سوز من ساز کن ساز تو مگر خوش بخفتم برآواز تو
3 چو برگل شبیخون کند زمهریر به طفلی شود شاخ گلبرگ پیر
4 نشاید شدن مرگ را چارهساز در چاره برکس نکردند باز
1 مغنی بدان جرهٔ جان نواز بر آهنگ ما نالهٔ نو بساز
2 که گشتیم چون بلبل از ناله مست بدان ناله زین ناله دانیم رست
3 چو هرمس بدین ژرف دریا رسید رهی دید کزوی رهائی ندید
4 فرو رفت و گفت آفرین بر کسی که کالای کشتی ندارد بسی
1 مغنی یک امشب برآواز چنگ خلاصم ده از رنج این راه تنگ
2 مگر چون شود راه بر من فراخ برم رخت بیرون ازین سنگلاخ
3 زمستان چو پیدا کند دستبرد فرو بارد از ابر باران خرد
4 گلو درد آفاق را از غبار لعابی زجاجی دهد روزگار