1 درآرای مغنی سرم را ز خواب به ابریشم رود و چنگ و رباب
2 مگر کاب آن رود چون آب رود به خشگی کشی تر آرد فرود
3 چو سقراط را رفتن آمد فراز دو اسبه به پیش اجل رفت باز
4 شنیدم که زهری برآمیختند نهانی دلش در گلو ریختند
1 مغنی ره مش جان بساز نوازش کنم زان ره دلنواز
2 چنان زن نوا از یکی تا به صد که در بزم خسرو زدی باربد
3 نظامی چو این داستان شد تمام به عزم شدن نیز برداشت گام
4 نه بس روزگاری برین برگذشت که تاریخ عمرش ورق در نوشت
1 مغنی ره رامش آور پدید که غم شد به پایان و شادی رسید
2 رونده رهی زن که بر رود ساز چو عمر شه آن راه باشد دراز
3 گر آن بخردان را ستد روزگار خرد ماند بر شاه ما یادگار
4 بقا باد شه را به نیروی بخت بدو باد سرسبزی تاج و تخت
1 چو گوهر برون آمد از کان کوه ز گوهرخران گشت گیتی ستوه
2 میان بسته هر یک به گوهرخری خریدار گوهر بود گوهری
3 من آن گوهر آورده از ناف سنگ به گوهر فروشی ترازو به چنگ
4 نه از بهر آن کاین چنین گوهری فروشم به گنجینهٔ کشوری