1 با هزار امید درد دل چو گفتم با طبیب گفت جز مردن نباشد چاره ی بیمار ما
1 ز دردش مُردم و آگه نشد، خوش وقت بیماری که بیند وقت مردن بر سر بالین طبیبش را
1 بینم ز قفس جانب گلزار چو مرغی کز ساحت گلشن نگرد کنج قفس را
1 باز خون دلم از چشم روانست بروی تا بروی تو دگر چشم که باز است امشب
1 ز خود رازی که پنهان داشتم عمری چه دانستم که در بزم از نگاهی ناگهان گردد عیان امشب
1 بگریه گفتمش این عهد را وفایی هست بخنده دست ز دستم کشید و هیچ نگفت
1 وقتی گذر فکند بمن کاروان عشق این آتشم بسینه از آن کاروان بجاست
1 فکر شیرین همه آزار دل خسرو بود ورنه هرگز سر پرسیدن فرهاد نداشت
1 شبست و دیده ی گردون بخواب و در بر یار یک امشب از توام ای بخت چشم بیداریست
1 سحر را در بر اعجاز کجا پای درنگ است عاقلان را بر عشاق بسی پای بسنگ است