با هزار امید درد دل چو گفتم از نشاط اصفهانی مفرد 1
1. با هزار امید درد دل چو گفتم با طبیب
گفت جز مردن نباشد چاره ی بیمار ما
...
1. با هزار امید درد دل چو گفتم با طبیب
گفت جز مردن نباشد چاره ی بیمار ما
...
1. ز دردش مُردم و آگه نشد، خوش وقت بیماری
که بیند وقت مردن بر سر بالین طبیبش را
...
1. بینم ز قفس جانب گلزار چو مرغی
کز ساحت گلشن نگرد کنج قفس را
...
1. باز خون دلم از چشم روانست بروی
تا بروی تو دگر چشم که باز است امشب
...
1. ز خود رازی که پنهان داشتم عمری چه دانستم
که در بزم از نگاهی ناگهان گردد عیان امشب
...
1. بگریه گفتمش این عهد را وفایی هست
بخنده دست ز دستم کشید و هیچ نگفت
...
1. وقتی گذر فکند بمن کاروان عشق
این آتشم بسینه از آن کاروان بجاست
...
1. فکر شیرین همه آزار دل خسرو بود
ورنه هرگز سر پرسیدن فرهاد نداشت
...
1. شبست و دیده ی گردون بخواب و در بر یار
یک امشب از توام ای بخت چشم بیداریست
...
1. سحر را در بر اعجاز کجا پای درنگ است
عاقلان را بر عشاق بسی پای بسنگ است
...
1. حسرت کشتن من در دل او مردم و ماند
شرم ای هجر نکردی تو چرا از دل دوست
...
1. باشد ز هزار لطف خوشتر
خشمی که ز روی ناز باشد
...