1 گیرم که مرا غیر بکویت ندهد جا باشد دل من جای تو با این چه توان کرد
1 شادمان غیر بالطاف تو، من شادم ازین که یقینت بوفاداری او نیست هنوز
1 باشد ز هزار لطف خوشتر خشمی که ز روی ناز باشد
1 باز خون دلم از چشم روانست بروی تا بروی تو دگر چشم که باز است امشب
1 گفتم که کاش غیر ترا همنشین نبود گفتا که غیر نیز مرادش جز این نبود
1 بینم ز قفس جانب گلزار چو مرغی کز ساحت گلشن نگرد کنج قفس را
1 بگریه گفتمش این عهد را وفایی هست بخنده دست ز دستم کشید و هیچ نگفت
1 بنمود روی خویش چو چشمم پر آب دید نتوان بجز در آب بلی آفتاب دید
1 گفتم خلاف وعده مکن ترک وعده گفت گفتم که باش یار یکی یار غیر شد