نه غارت خزان و نه غوغای از نشاط اصفهانی مفرد 13
1. نه غارت خزان و نه غوغای زاغ دید
آسوده بلبلی که گرفتار دام بود
...
1. نه غارت خزان و نه غوغای زاغ دید
آسوده بلبلی که گرفتار دام بود
...
1. از آتش دل و سیلاب دیده پیدا بود
که عشق خاک من آخر بباد خواهد آمد
...
1. خود را مگر باو بفروشم و گرنه من
آن نیستم که خواجه خریدار من شود
...
1. گفتم که کاش غیر ترا همنشین نبود
گفتا که غیر نیز مرادش جز این نبود
...
1. گفتم خلاف وعده مکن ترک وعده گفت
گفتم که باش یار یکی یار غیر شد
...
1. صد نکته جز آزردن ما داشت زلطفش
با غیر بگویید کزو شاد نگردد
...
1. گفتمش دل زغم عشق تو خون خواهد شد
زیر لب خنده زنان گفت که چون خواهد شد
...
1. گیرم که مرا غیر بکویت ندهد جا
باشد دل من جای تو با این چه توان کرد
...
1. دیدن نگذارند بر وی گل و باشد
روزی که خزان آید و بر خاک فشاند
...
1. بنمود روی خویش چو چشمم پر آب دید
نتوان بجز در آب بلی آفتاب دید
...
1. خواست ناصح تا دهد تسکین من از اضطراب
نام او برد و بسی بر اضطراب من فزود
...
1. شادمان غیر بالطاف تو، من شادم ازین
که یقینت بوفاداری او نیست هنوز
...