1 روزها رفت و نکردی بسوی ما نظری خبرت باد که عمریست زما بی خبری
2 بر سر راه تو تا چند نشینم که مرا بتحسر بگذاری بتکبر گذری
3 گر تو بر من بسر زلف پریشان نازی من هم آشفته دلی دارم و شوریده سری
4 شمع آرند بمجلس که ببینند بجمع تو بهر جمع در آیی ننماید دگری
1 ای جم از این می اگر جامی زنی دست یازد بر تو کی اهریمنی
2 از رکابی گر بر انگیزی کمیت باز داری چرخ را از توسنی
3 دست بر کاری زدن بیحاصلی ست دست باید زد ولی بر دامنی
4 عشق اگر از عقل خیزد رهبر است لیک اگر از نفس زاید رهزنی
1 یک بار نخواندند و نگفتند کجایی تا چند توان رفتن تا خوانده بجایی
2 ترسم ز خرابی دل ای دوست که گویند این خانه نبودست در آن خانه خدایی
3 تا غیر شود شاد ز آزردگی من دانسته زمن پرسی کازرده چرایی
4 بر هر که ستم رفت بباید کرمی کرد شادم که بجز من نکند دوست جفایی
1 شب تیره وره سخت، چنین سست چرایی بشتاب اگر بر اثر ناقه ی مایی
2 زاندیشه ی رهزن بود این راهبران را در دست نه شمعی و نه بر ناقه درایی
3 رهبر ز پس قافله و راهرو از پیش تا عقل نماند نرسد عشق بجایی
4 فردا که سر از خاک برآرند خلایق ترسم نتواند که برد راه بجایی
1 این شهد نمیرسد بکامی این صید نمی فتد بدامی
2 سد جو برهش ز دیده بستم این سرو نمیکند خرامی
3 دستم رسد ار بچین زلفش سد صبح بر آورم ز شامی
4 ما را که بهیچ میفروشند ای خواجه نمیخری غلامی
1 ای نفس اگر بخود نفسی نیک بنگری مقصود خود ز خود طلبی نی ز دیگری
2 هرچ آن فزون ز درک تو افزون ز قصد تست وز آنچه مدرک تو بود کی تو کمتری
3 بیخود شو آنگه از خود مقصود خود طلب بهتر ز بیخودیت بخود نیست رهبری
4 چشم امید چند گشایی بهر رخی روی نیاز چند بسایی بهر دری
1 در عشق روانیست نه دعوی نه گواهی فرسوده دلی باید و آسوده نگاهی
2 دیدیم چو روی تو دگر هیچ ندیدیم بستیم نظر از همه عالم به نگاهی
3 از دوزخ عشقم مگر آرند عقوبت جز هستی من نیست مرا هیچ گناهی
4 در مرحله ی عشق بسی سال که بگذشت بر ما و دریغا نرسیدیم بماهی
1 ما را که جام نبود رنجیم کی ز سنگی آن کس که نام دارد گو رنجه شو ز ننگی
2 ز ابنای دهر ما را غیر از ستم طمع نیست دیوانهایم و سرخوش از کودکان به سنگی
3 در بوستان چو مزکوم در گلستان چو اعمی ماندیم روزگاری فارغ ز بو و رنگی
4 از ره فتادگانیم تا صبح سر بر آرد ای آسمان شتابی ای کاروان درنگی
1 نه دل بدست یاری نه سر بزیر باری آسوده بایدم زیست یکچند بر کناری
2 خرم بروز گاران از دوستان بخشمی خرسند در بهاران از بوستان بخاری
3 آیینه ی دل ما دیریست تا ندیدست از دوستان صفایی وز دشمنان غباری
4 یاران بطاعت امید دارند و ما بر امید نومید بر نگشتست زین در امیدواری
1 نبود عجب ار برقی در خرمن ما بینی باشد عجب ار برگی در گلشن ما بینی
2 دیوانگی ما را امروز مبین، فرداست کان سلسله ی مشکین در گردن ما بینی
3 جز جام سفالینم خشتی دو ببالین نیست در کنج خرابات آی تا مخزن ما بینی
4 مهر فلک ار خواهی زایوان ملک جویی مهر ملک ار جویی از روزن ما بینی