1 بیا دور ساقی بگیریم جامی که دوران گردون نگردد به کامی
2 بیا و بیاسا به میخانه کآنجا نه گنجی نه رنجی، نه ننگی نه نامی
3 بیا تا ببینی به رویی و مویی چه خواهی ز صبحی چه جویی ز شامی
4 بنازم به بزمی که سازند سرخوش یکی را به سنگی یکی را به جامی
1 سرم خوش است برآنم که از سر مستی سری بر آورم از جیب و زاستین دستی
2 هوای سرکشی و لاف عاشقی حاشا که سیل ره نبرد جز بجانب پستی
3 جمال روی تو راز دل منست مگر که آشکار نشد تا که پرده بر بستی
4 زهی کریم و خداوند و کردگار حلیم که از تو هر چه بریدم تو باز پیوستی
1 دارد شب نومیدی ما صبح امیدی باد سحری میدهد از غیب نویدی
2 غازی ز پی دشمن و ما را برخ دوست هر لحظه نگاهی و در آن اجر شهیدی
3 از لطف بنالیم و ز بیداد ننالیم کز دوست نداریم بجز دوست امیدی
4 تا نشکنی آگاه نگردی ز دل ما قفلیست که در وی نفتد هیچ کلیدی
1 شب تیره وره سخت، چنین سست چرایی بشتاب اگر بر اثر ناقه ی مایی
2 زاندیشه ی رهزن بود این راهبران را در دست نه شمعی و نه بر ناقه درایی
3 رهبر ز پس قافله و راهرو از پیش تا عقل نماند نرسد عشق بجایی
4 فردا که سر از خاک برآرند خلایق ترسم نتواند که برد راه بجایی
1 با بنده ی صادق چه عتابی چه عطایی با خواجه ی مشفق چه ثوابی چه گناهی
2 تدبیر من اینست که تقدیر تو خواهم با جنبش صرصر چه کند پیکر کاهی
3 غم نیست اگر بیکسم و هیچکسم نیست آنرا که پناهیش نباشد تو پناهی
4 شادم که سیه روزی و آشفتگی من رهبر شود آخر بسر زلف سیاهی
1 خامش ای دل منشین کو بودش رحم بسی نه چنان هم که دهد بی طلبی کام کسی
2 ترسم ای روز وصال ای زتو خوش روز دلم نرسد عمر بپایان و بپایان برسی
3 تا که در ذوق خریدار کدام آید خوش ما و کالای وفا غیر و متاع هوسی
4 بخت بد بردز گلزار و بدامم نرساند نه گلی قسمت من شد نه نصیبم قفسی
1 شاها هلال ماه نو از آفتاب خواه ابروی یار بین وز ساقی شراب خواه
2 هر شب هلال عید ز ابروی یار بین و ندر هلال جام ز می آفتاب خواه
3 چون دست صبحدم دهد اوراق گل بباد گاهی بدست مصحف و گاهی کتاب خواه
4 روز از سماع گفته ی زاهد کنی بشب کفاره از ترانه ی چنگ و رباب خواه
1 زهر سو بر بن در بینوایی خداوندان فضل آخر عطایی
2 بدین بیگانگان سر چون توان برد مگر دستم بگیرد آشنایی
3 ز ما تا کوی او راهیست پنهان که در وی می نگنجد رهنمایی
4 برون از دهر باید شد نه از شهر زخود باید شدن نه از سرایی
1 یک شب نهان ز غیر بر ما نیامدی دادی نوید آمدن اما نیامدی
2 اکنون نمیروی زبرش یاد آنکه تو جایی که بود مدعی آنجا نیامدی
3 در راه انتظار نشاندی نشاط را رفتت زیاد یا که بعمدا نیامدی
1 خِیرِ مَقدَم عشق آمد باز و غم رفت از میان مقدم او هم مبارک باد بر دل هم به جان
2 بود جان بیتالحزن وز مَقدَمَش دارُالسُّرور بود دل دارُالفُتَن وز موردش دارُالاَمان
3 در رهش از بیخودی ما را بساط اندر بساط با وی از کالای هستی کاروان در کاروان
4 رهبر گمکردهراهان بیسراغ و بیچراغ رایض توسنخیالان بیرکاب و بیعنان