1 با ما سخن ز نیک و بد کار میکنی ما را گمان مردم هشیار میکنی
2 من با تو قالب تهیم سوی من ببین از شرم اگر تو روی به دیوار میکنی
3 تنها نه دل ز من به نگاهی گرفتهای در شهر ازین معامله بسیار میکنی
4 من از فریب دانه نیفتادهام به دام تو سنگ میزنی و گرفتار میکنی
1 با بنده ی صادق چه عتابی چه عطایی با خواجه ی مشفق چه ثوابی چه گناهی
2 تدبیر من اینست که تقدیر تو خواهم با جنبش صرصر چه کند پیکر کاهی
3 غم نیست اگر بیکسم و هیچکسم نیست آنرا که پناهیش نباشد تو پناهی
4 شادم که سیه روزی و آشفتگی من رهبر شود آخر بسر زلف سیاهی
1 پیوند عهدهاست که از هم گسستهای یا حلقههای زلف به هم برشکستهای
2 کس جز تو ره نداشت در این خانه خلق را آگه که کرد از این که تو در دل نشستهای
3 از پاس ناتوانی آن چشم صید بند باشد که دایم از پی دلهای خستهای
4 از صید پر شکسته گشایند بند اگر برداشت خواجه مهر مپندار رستهای
1 یک شب نهان ز غیر بر ما نیامدی دادی نوید آمدن اما نیامدی
2 اکنون نمیروی زبرش یاد آنکه تو جایی که بود مدعی آنجا نیامدی
3 در راه انتظار نشاندی نشاط را رفتت زیاد یا که بعمدا نیامدی
1 سقی من وابل لامن طلالی بوادی الطف ار باع المعالی
2 خوشا و خرما روزی که بینم مطایا ناتساق الی الرحالی
3 فهل لی ناقة الاغرامی و هل لی رخله الا ابتهالی
4 پرستاران پی درمان دردم سکونی لیس الا فی ارتحالی