1 موکب شاه جهان آمده است و از پی نصر و فتح است و ظفر تا بخراسان از ری
2 کاسه از فرق عدو گیر نه از دست حبیب نغمه از ناله ی وی جوی نه از ناله ی نی
3 دشمن از تیغ شهنشه خرد از لمعه ی عشق همچو شمع سحر از باد و گلستان از دی
4 آخر ای دل نه تو از خیل شهی خیز و براه قدمی نه که شود بدرقه ات همت وی
1 بیا بصاحب ما بین که تاعیان نگری فضایل ملکی در شمایل بشری
2 بهر چه حسن توان گفت روی اوست قرین زهر چه عیب توان جست خوی اوست بری
3 ببین برویش و کوتاه کن سخن ناصح که بی زبانی خوشتر بود ز بی بصری
4 بگو بشحنه که از ما خبر نجوید باز ببزم ما خبری نیست غیر بی خبری
1 چرا چو ابر نگریی چرا چو باد نکوشی چرا بروز ننالی چرا بشب نخروشی
2 نشسته بیخود و غافل ز کار اول و آخر که از چه چشم گشودی و از چه دیده نپوشی
3 بدین بطالت و عطلت بدین جهالت و غفلت نهی بخویش چه تهمت گر اهل دانش و هوشی
4 در سرای گشودند و باز پا نگشایی بدجله راه نمودند و باز آب ننوشی
1 نبود عجب ار برقی در خرمن ما بینی باشد عجب ار برگی در گلشن ما بینی
2 دیوانگی ما را امروز مبین، فرداست کان سلسله ی مشکین در گردن ما بینی
3 جز جام سفالینم خشتی دو ببالین نیست در کنج خرابات آی تا مخزن ما بینی
4 مهر فلک ار خواهی زایوان ملک جویی مهر ملک ار جویی از روزن ما بینی
1 هم ز کارم منع کردی هم بکارم داشتی اختیارم دادی و بی اختیارم داشتی
2 میشود عمری که دارم انتظار وعده ای یاد آن کز وعده ها در انتظارم داشتی
3 آمد و جان در رهش افشانده بودم دید و گفت آخر این بود آنچه از بهر نثارم داشتی
4 نه سزای جرم و نه پاداش خدمت دادیم کاش میگفتی که از بهر چه کارم داشتی
1 در عشق روانیست نه دعوی نه گواهی فرسوده دلی باید و آسوده نگاهی
2 دیدیم چو روی تو دگر هیچ ندیدیم بستیم نظر از همه عالم به نگاهی
3 از دوزخ عشقم مگر آرند عقوبت جز هستی من نیست مرا هیچ گناهی
4 در مرحله ی عشق بسی سال که بگذشت بر ما و دریغا نرسیدیم بماهی
1 من در این جمع و پریشان دلم از غوغایی دیده جایی نگران دارم و خاطر جایی
2 گر هلاکم طلبد دوست چه پرهیز ز خصم ور نجاتم طلبد از که دگر پروایی
3 عزت این بس که مرا بندهٔ خود میخوانی وین تفاخر که مرا چون تو بود مولایی
4 آنچنانی تو که میخواهم و هم دارم امید تا چنانم که پسند تو بود فرمایی
1 تو بدین شکل و شمایل که بخود مینگری جای آنست که بر ما بتکبر گذری
2 گر نه خود جان منی از چه برون می نایی گر نه خود عمر منی از چه بغفلت گذری
3 من چنان رفته ام از خود که زخود بی خبرم نتوان عیب تو گفتن که ز من بی خبری
4 شکنی بر شکن طره ی پرتاب فکن تا کی ای شوخ شکر لب دل ما میشکری
1 ز ما گمگشتگان پرسید از آن کوی سراغ تشنگان جویید از جوی
2 میی بی غش، بتی دلکش، دلی خوش لب ساقی، لب ساغر، لب جوی
3 فسونگر نو گلی، جزعی نظر باز زبان دان بلبلی، لعلی سخنگوی
4 دگر از هر چه گویی، لب فروبند دگر از هر چه جویی، دل فروشوی
1 سرو سیمین که دیده در چمنی و آفتابی میان انجمنی
2 گلبن بزم و شاهد چمنی زینت باغ و زیب انجمنی
3 نشنیدی زمانهان سخنی فاش خواهی شنید از انجمنی
4 از اسیران غربتش چه خبر آنکه با دوست خفته در وطنی