1 گر نمیخواهی غمینم ساختن،شادم مکن ور نمیخواهی خرابم کردن، آبادم مکن
2 چند، گه نومید باید بود، گه امیدوار یا فراموشم مکن ای دوست یا یادم مکن
3 زحمت از خاک درت بردن بمردن خوشتر است سهل باشد یک دو روز ای خواجه آزادم مکن
4 نیست دل آگه، اگر دارد زبانم شکوه ای بشنوی گر ناله ام، گوشی بفریادم مکن
1 این شهد نمیرسد بکامی این صید نمی فتد بدامی
2 سد جو برهش ز دیده بستم این سرو نمیکند خرامی
3 دستم رسد ار بچین زلفش سد صبح بر آورم ز شامی
4 ما را که بهیچ میفروشند ای خواجه نمیخری غلامی
1 لله الحمد نمردیم و بدیدیم چنین که نه یاریست زما شاد و نه خصمی غمگین
2 دلی افسرده ز عشق و سری آزرده ز عقل سینه ای خسته ز مهر و نظری بسته زکین
3 سبحه ای رشته اش از طره ی ترسابچگان ساغری باده اش از باده ی فردوس برین
4 شرمی ای نفس از اینگونه سخنها ی گزاف تو کجا و طمع منزلت صدیقین
1 دل دگر با که سپارم که تو در جان منی جان دگر با که فشانم که تو جانان منی
2 هنری نیست جز اینم ز چه پنهان سازم گو همه خلق بدانند تو جانان منی
3 گفتمت مهر و در این گفته چه جای نظر است تو بدین طلعت افروخته برهان منی
4 زخمی ای خواجه گرت با من مسکین رحمی ست دردی ای دوست اگر از پی درمان منی
1 ساقیا برخیز کز پیمانه ای داد دل گیریم از فرزانه ای
2 سنگ طفلان تا بکی بایست خورد آخر ای دل تابکی دیوانه ای
3 زحمتی دارم ز غوغای خرد ای دریغ از ناله ی مستانه ای
4 شیخم از مسجد چه غم بیرون کند هست در بیرون در میخانه ای
1 پیوند عهدهاست که از هم گسستهای یا حلقههای زلف به هم برشکستهای
2 کس جز تو ره نداشت در این خانه خلق را آگه که کرد از این که تو در دل نشستهای
3 از پاس ناتوانی آن چشم صید بند باشد که دایم از پی دلهای خستهای
4 از صید پر شکسته گشایند بند اگر برداشت خواجه مهر مپندار رستهای
1 من فاش کنم غم نهانی حاشا نکنم که خود تو دانی
2 با تو بزبان چه راز گویم هم راز منی تو هم زبانی
3 نیک و بد من تو میشناسی بد راهم و نیک میتوانی
4 گر شهد رواست میفرستی گر زهر سزاست میچشانی
1 بهزار نامه دارم ز تو حسرت جوابی سر لطف اگر نداری چه کم آخر از عتابی
2 من و دامن خیالت که نه روز داند از شب نه وصالی از فراقی نه حضوری از غیابی
3 بخیال روی و زلف تو شبم خوش است و خواهم که نه سر زند دگر صبح و نه پر زند غرابی
4 اگرم ملول خواهی تو چه بهتر از ملالت وگرم خراب سازی تو چه خوش تر از خرابی
1 ای جم از این می اگر جامی زنی دست یازد بر تو کی اهریمنی
2 از رکابی گر بر انگیزی کمیت باز داری چرخ را از توسنی
3 دست بر کاری زدن بیحاصلی ست دست باید زد ولی بر دامنی
4 عشق اگر از عقل خیزد رهبر است لیک اگر از نفس زاید رهزنی
1 دل بدست آرو هر چه خواهی کن بی زر و زور پادشاهی کن
2 سیمگون ساعدی و مه سیما حکم از ماه تا بماهی کن
3 در هم آمیخت طلعت و زلفت حذر ار آه صبحگاهی کن
4 با همه هر چه از تو میخواهند با من ای دوست هر چه خواهی کن