1 به تسیح و مصلا کردهای میخانهآرایی کنون از اشک رنگین میکنم پیمانهآرایی
2 زبان و گوش محو لذت است اصحاب خلوت را به ذکر جام و شاهد میکنم افسانهآرایی
3 به دست فکر از هم میگشایم تاب گیسویی ز عاشق خوش بود مشاطگی جانانهآرایی
4 مگر یار مسافر گشته من باز میآید که جان در حجرهآراییست دل در خانهآرایی
1 وقت آن آمد که خرگه با گل سوری زنی لعبت چینی گزینی جام فغفوری زنی
2 چهره از لعلی قبایان بدخشانی کنی باده با فیروزه خطان نشابوری زنی
3 دست ها در گردن چون رطل مینایی کنی بوسه ها بر ساعدچون شمع کافوری زنی
4 ساز و برگ بوس و آغوش و کنارت داده اند بیش ازین چون نی نمی باید دم از دوری زنی
1 سحر که سنبلم از جیب پیرهن بکشی گمان برم که رگ جانم از بدن بکشی
2 شود کنار و برم بی تو باغ عریانی که غارتش کنی و سنبل و سمن بکشی
3 شبم به هم زده یارب تو انتقام مرا ز صبح ظالم قطاع تیغ زن بکشی
4 شکسته شد صنم عیشم از خلیل صباح تو داد من صمد از این صنم شکن بکشی
1 شد آخر روز بر ناییی و میل دل همان باقی بلا گردید ضعف پیری و طغیان مشتاقی
2 ز بی باکی و رندی منفعل بودم چه دانستم که در پیری کشد کارم به سالوسی و زراقی
3 فقیهان شاهد عادل نویسندم صلاح آنست که در باقی کنم من بعد حرف شاهد و ساقی
4 به الطاف خداوندی امید واثقی دارم فراموشم نمی گردد بشارت های مشتاقی
1 گر برون از برقع آن زلف پریشان آمدی کارهای بی سر و سامان به سامان آمدی
2 از جمال خود اگر دادی به عالم ذره ای قسمت هر مور مقدار سلیمان آمدی
3 گر حجاب کعبه و دیر از میان برداشتی هر مسلمان گبر و هر گبری مسلمان آمدی
4 بودی ار بر قدر سوز آتش پرستان را جزا بال هر پروانه ای شمع شبستان آمدی
1 نی سنبل تنباکویی نه آتش رخسارهای دل بوی خامی میدهد بیداغ آتشپارهای
2 منقار زرین بایدت تا دانه زین اخگر کنی کی مرغ این آتش بود هر مرغ آتشخوارهای
3 در نخل تنباکو نگر صوفی شده بازآمده در کوی خود سرگشتهای در شهر خود آوارهای
4 چون بید مجنون هر طرف افکنده از سر طرهای چون دلق سالک هرکجا افکنده از بر پارهای
1 در هیچ مقامم نگذارد به درنگی از بوی به بویی برد از رنگ به رنگی
2 بالاتر ازین طور تجلی قدمی چند دارد ارنی گوی دگر هر سر سنگی
3 شوق تو زنان را به سر کوی برآرد بی معجر و بی کفش نه شرمی و نه ننگی
4 یوسف صفتان داد به زندان تو آرند دستار به چنگی و سر طره به چنگی
1 کی سر غنچه او از هر بیان بیابی گر محو ذوق گردی خود سر آن بیابی
2 گر چشمه حیاتش نوش از لبان فشاند صد سلسبیل و کوثر هر سو روان بیابی
3 نتواندش کشیدن رخش سپهر اگرچه باریک تر ز مورش موی میان بیابی
4 چندان ملاحت او بر دیده ام نمک ریخت کز اشک گرم سوزم در مغز جان بیابی