1 کرد خور عشق دوست از افق دل ظهور ساحت جانرا گرفت پرتو الله نور
2 یوسف گل پیرهن آمده سوی وطن گوشه بیت الحزن گشته سرای سرور
3 مطرب شیرین مقال برد ز دلها ملال محو نمود از خیال صحبت غلمان و حور
4 شیخ که بودش بدوش منکرمی با خروش کین بردش عقل و هوش آن بود از قول زور
1 نسیم قدسی یکی گذر کن به بارگاهی که لرزد آنجا
2 خلیل را دست قبیح را دل مسیح را لب کلیم را پا
3 نخست نعلین زپای برکن سپس قدم نه بطور ایمن
4 که در فضایش زصیحه لن فتاده بیهوش هزار موسی
1 ایزد که بجود خودستائی کرده وز گنج نهان پرده گشائی کرده
2 ز اوصاف کمال قسمت ذات علی بود آنچه سزاوار خدائی کرده
1 تعالی الله از اینکاخ فلک فرساد بیناش که سر بر اوج او ادنی زند قوسین ایوانش
2 سلیمان گوبیا صرح ممرد بین که از هر سو بجای دیو و دد صف بسته فوج حور و غلمانش
3 عیان از شمسئه کاخ منور نور لاهوتش نهان در حقه خاک معنبر سر یزدانش
4 به بطحا تابدار عکسی ز خشت طاق زرینش بسوزد یکسر از برق تجلی کوه فارانش