1 کرد خور عشق دوست از افق دل ظهور ساحت جانرا گرفت پرتو الله نور
2 یوسف گل پیرهن آمده سوی وطن گوشه بیت الحزن گشته سرای سرور
3 مطرب شیرین مقال برد ز دلها ملال محو نمود از خیال صحبت غلمان و حور
4 شیخ که بودش بدوش منکرمی با خروش کین بردش عقل و هوش آن بود از قول زور
1 ایمظهر صفات خداوند بیمثال ایذات پاکت آئینه ذوالجلال
2 عکس است از جمال تو در جام آفتاب وز عکس عکس بسته بمه در گه قبال
3 از فیض ایندو کوکب تابان بچاست جهان جانها زنور روی تو بگرفته اعتدال
4 شمس الشموس از آنی و هم مونس نفوس در عین قرب بعد بظاهر بسی محال
1 دلا تا کی در این عالم غم و جور و محن بینی بکار خویشتن هردم دو صد عقد و شکن بینی
2 اگر خواهی که در بزمی درآئی بهر استیناس بسان شمع مجلس اشگریزی تب بتن بینی
3 وگر سوی گلستان رو کنی وقتی پی نزهت همه گل خوار بینی گلستان بیت الحزن بینی
4 وگر خواهی که از الحان مرغان چمن وقتی غمی از دل زدائی جمله را زاغ و زغن بینی
1 عج للمسیر و سرفی البیدو القلل ان العلی فی ستون الانیق الذلل
2 خض فی الفلاو اصحبت الاسادفی اجم و اترک مغازله الغزلان للغزل
3 او کان للمرومن عز و مکرمه فی دارولم یهاجر سیدالرسل
4 لم یبق فی الدارممن کنت تعهدهم الا لفیف من الانذال و السفل