1 شد چو از زندان فرعونی ملول یوسف مه پیکر آل رسول
2 گرگ دهر از خون خوبان سیر شد دور گردون نادم از تقصیر شد
3 صبح گاهان خیمه بیرون زد ز شام اختران برج عز و احتشام
4 شد روان آن بانوان سوگوار سوی یثرب با دو چشم اشگبار
1 چون عروس حجلۀ فیروزه گو مهد زرین بست بر پشت هیون
2 شد قطار غم روان سوی حجیز با دل پر خون و چشم اشگریز
3 یوسف آل پیمبر با بشیر گفت کای فرزانۀ روشن ضمیر
4 هین بسوی شهر یثرب ران کمیت ده خبرشان ماجرای اهلبیت
1 شکر لله کاین شکسته خامه ام سر ببرد این چامۀ غمنامه ام
2 چشم آندارم که فرزند رسول برنهد این چامه را خط قبول
3 حق پذیرفتن از شبان مهمانیش شیر پیش آوردن از نادانیش
4 من شبان موسیم و بنچامه شیر جای عفو است ایشه پوزش پذیر