1 سر زلفش دو عالم را به یک جو برنمیآرد بیا ای خواجه! گر هستت سر سودای بازارش
2 بیا و خرمن تقوی به باد عاشقی بر ده که دارد آتش موسی شراب ناب اسرارش
3 نسیمی عهد دلداری نبسته است آنچنان با تو که در دنیا و در عقبی بود غیر از تو بازارش
1 چه مرغ است آن که دارد بیست و یک حرف نه پر دارد نه پا دارد نه، خود، سر
2 همه عالم فرو بگرفت سرش تعالی شانه والله اکبر
1 ای مطلع خوبی رخ چون ماه تمامت برخاسته غوغای قیامت ز قیامت
2 در دور رخت تا نبود هیچ ندامت ماییم و غم عشق و سر کوی ملامت
3 یا روی تو چه گویم که چه ماهی است پرآشوب یا هندوی زلفت چه سیاهی است پرآشوب
4 از مردم چشمت که سپاهی است پرآشوب شهری است پر از فتنه و راهی است پرآشوب
1 من آن مردم که پیش از مرگ مردم تن خود را به گورستان سپردم
2 بیا تا دست از این دنیا بشوییم قلندروار تکبیری بگوییم
1 بر بساط عشق این شطرنج ذات سی و دو آمد به بازی کاینات
2 خانه ها را نیک بین و نیک دان تا نباشی بر بساطش شاهمات
1 توبه کند کسی که به وقت گل از شراب کی توبه اش قبول کند غافرالذنوب
2 قطع تعلق از همه لذات کرده ایم الا ز جام باده گلگون و روی خوب
1 هرکه باید فیض از «من عنده علم الکتاب » می رسد «السابقون السابقون » او را خطاب
2 عاقبت عالم فرو خواهد گرفت این نور پاک ای خوشا آن کس که در ادراک او دارد شتاب
1 پرده از رخسار خود بردار باز این حکایت را فرو مگذار باز
2 یوسف مصری شعار آمد پدید ای عزیزان! بر سر بازار باز
1 ای حسن تو دردانه چو ک . . . بنند اعلا چون نقطه فردی
2 و آن نقطه ذات است ز «با» گشته هویدا در دیده مردی
3 شری است ترا در همه گنجینه دل ها ای مخزن اسرار
4 شوری است ترا در همه سر نسبت غوغا هر سوی که گردی
1 ای «سقاهم ربهم » نام لبت آب حیوان جرعه جام لبت
2 روح قدسی دردی آشام لبت خون عاشق ریختن کام لبت