1 آن شهنشاهم که از نطق «هی العلیا»ی من ما سوی الله نقطه ای آمد به زیر پای من
2 آفتاب وحدتم من زان که در صبح طلوع کثرت ذرات شد پیدا ز نور رای من
3 اتحاد عین و غین عالم سر حروف اول حرف فی است آخر دلیلش یای من
4 از سه حرف است بعد وحی عالم عینی تمام وان سه لام است و فی و ضی افضل ایمای من
1 با چنین رفتن، به منزل کی رسی؟ با چنین خصلت، به حاصل کی رسی؟
2 بس گرانجانی و بس اشتر تنی در سبکروحان یکدل کی رسی؟
3 با چنین رفتن چگونه دم زنی؟ با چنین وصلت به واصل کی رسی؟
4 چون که اندر سر گشادی نیستی در گشاد سر مشکل کی رسی؟
1 دلیل ما شد آن ساقی به دارالعیش میخانه بیا گر آرزومندی به جام لعل جانانه
2 به دور دانه خالش دل و جانی نمی بینم که در دام سر زلفت نیفتاده است از این دانه
3 زمان وصل رویت را طلبکارم به جان گرچه هنوز ارزان بود دادن دو عالم را به شکرانه
4 جهان و جان و دین و دل، برو در کار زلفش کن که از مردان مرد آید همیشه کار مردانه
1 بر گل از عنبر تر نقطه سودا زده ای آتشی در جگر لاله حمرا زده ای
2 از خط و خال و رخ و زلف و بناگوش چنین لشکر آورده و بر قلب دل ما زده ای
3 (عالمی همچو دل من همه دیوانه تو تو چرا تیغ جفا بر من تنها زده ای؟)
4 چشم ترک سیهت هر که ببیند داند که بسی راه دل عاشق شیدا زده ای
1 ای که حاجت ز در اهل ریا می طلبی نقد مقصود کجا و تو کجا می طلبی
2 جای آن است که خون تو بریزند ای دل! سست همت! نظر از غیر چرا می طلبی؟
3 تا تو در بند خودی راه به جایی نبری ترک خود گیر اگر زان که خدا می طلبی
4 تا به کی در طلبش این همه سرگردانی؟ دوست غایب ز تو چون نیست کرا می طلبی؟
1 یارب، ای سرو من! امشب در کنار کیستی؟ دوش بودی یار من، امروز یار کیستی؟
2 صبر و آرام از دلم بردی و رفتی از نظر ای انیس جان و دل! صبر و قرار کیستی؟
3 برده ای دامن ز دست روزگار بخت من ای نگار من! بدست روزگار کیستی؟
4 جام در خون می زند بی لعل مستت دیده ام ای می نوشین روان! دفع خمار کیستی؟
1 دم حق دمید در ما، دم فضل لایزالی چه مبارک است این دم ز جناب فضل عالی
2 چو جناب ذوالجلالت همه بر کمال دیدم گنه است اگر نگویم که تو ذات ذوالجلالی
3 صنما ز طرف برقع رخ همچو ماه بنما که سرای «کن فکان » شد ز وجود غیر خالی
4 چه خیال نقش بندم که نه صورت تو باشد که شد از رخ تو روشن که تو نقش هر خیالی
1 گمان مبر که به صد جور و صد دل آزاری دل من از تو برنجد مگر به بیزاری
2 به هر جفا که بخواهی بجویی آزارم که هست عادت معشوق، عاشق آزاری
3 بدان امید که واقف شوی ز ناله من گذشت عمر عزیزم به ناله و زاری
4 نظر به زاری ما گر نمی کنی چه عجب؟ تو شاه حسنی و ما عاشقان بازاری
1 تا بر اطراف سمن مشک ختن ریخته ای در گل آتش زده ای، آب سمن ریخته ای
2 چشم بد دور ز رویت که به گفتار فصیح آب لؤلؤی تر و در عدن ریخته ای
3 ورق دفتر گل را به رخ ای لاله عذار کرده ای ابتر و در صحن چمن ریخته ای
4 دست رنگین ز رقیبان بداندیش بپوش تا ندانند که خون دل من ریخته ای
1 نگارا بیسر زلفت پریشانم، به جان تو به جز زلفت نمیخواهد دل و جانم، به جان تو
2 به زلف عنبرافشان، کن علاج ما کزین بهتر علاج رنج سودایی نمی دانم، به جان تو
3 به غیر از سجده رویت ز من هر طاعتی کآمد از آن کردار بی حاصل پشیمانم، به جان تو
4 (مرا تا هدهد دل شد رسول نامه عشقت ز آصف بسته ام صف ها، سلیمانم به جان تو)