1 ای خیال چشم مستت خون صهبا ریخته زلف مشکین تو را سرهاش در پا ریخته
2 حقه مرجان منظوم تو پیش جوهری از دو لعل، آب رخ لؤلؤی لا لا ریخته
3 روی چون گلبرگ شیرین تو، ای گلزار حسن! مشک و عنبر بر گل از مشک سمن سا ریخته
4 در چمن پیش خیال عارضت باد صبا کرده ابتر مصحف گل را و اجزا ریخته
1 ای رخ ماه پیکرت شاهد بر پری زده حسن تو در جهان جان تخت سکندری زده
2 روی تو شمس والضحی، خط تو نون والقلم لوح و دوات و کلک را بر سر مشتری زده
3 دفتر لاله را رخت شسته ورق بر آب جو خاتم حسن و لطف را ختم پیمبری زده
4 مهره مهر طلعتت ای قمر منیر من طلعت آفتاب را طعنه بر انوری زده
1 گر شبی دولت به دستم زلف یار انداختی سایه اقبال بر من روزگار انداختی
2 چشم مستش گر نظر کردی بر اهل خانقاه مردم خلوت نشین را در خمار انداختی
3 دولت دنیی و عقبی وصل یار است ای دریغ بختم این دولت شبی گر در کنار انداختی
4 هم ز مژگانش دلم را ناوکی بودی نصیب چشم ترکش گر چنین لاغر شکار انداختی
1 دل ما جای غم توست و تو هم میدانی من سگ کوی توام از چه رهم میرانی؟
2 ترک تقلید کن ای زاهد خودبین! به خود آ دو سه روزی که در این دیر کهن ویرانی
3 رو به آدم کن اگر اهل دلی از همه رو تا توان گفت به تحقیق تو هم انسانی
4 جهد آن کن که شوی واقف اسرار وجود ورنه از زمره دجال خر نادانی
1 وصالت عمر جاوید است و بخت سعد و فیروزی مبارک صبح و شام آن، که شد وصل تواش روزی
2 بیا ای رشک ماه و خور! شبی با ما به روز آور که داد اندیشه زلفت شبم را صورت روزی
3 مکن دعوت به شبخیزی و تسبیح، ای خرد ما را که دیگر شاهد و جام است ورد ما شبانروزی
4 شب هجران به پایان رفت و روز وصل یار آمد بیا ای غره فردا، اگر مشتاق امروزی
1 ای ظاهر از مظاهر اشیا! خوش آمدی وی نور چشم مردم بینا! خوش آمدی
2 آن اولی که نیست ترا آخری پدید پنهان ز جمله در همه پیدا خوش آمدی
3 سود و زیان و مایه بازار عاشقان از بهر توست بر سر سودا خوش آمدی
4 بی چون و بی چگونه تو را یافتم، کنون اندر لباس آدم و حوا خوش آمدی
1 ای بر گل عذارت ریحان تر نوشته وز مشک سوده نسخی بر گلشکر نوشته
2 سی و دو حرف موزون مانند در مکنون ایزد بر آن رخ چون شمس و قمر نوشته
3 ای مصحف جمالت خطی که دست قدرت بود از برای موسی بر لوح زر نوشته
4 تا کن فکان بدانند اسرار حسن رویت نام رخ تو را حق بر ماه و حور نوشته
1 در عشق تو ای مهرو! عاشق چو منی کوکو؟ تا بر سر ویرانها چون کوف زند «کو کو»
2 سوزد به غمت، سازد، در راه تو جان بازد وانگه نظر اندازد بر روی تو از شش سو
3 ای غیرت ماه و خور، بردار نقاب از رخ تا پیش مه رویت بر خاک نهد مه رو
4 تا بر اثر پایت مالم رخ و پیشانی افتاده چو خورشیدم بر خاک سر هر کو
1 پاک دار آینه ات آینه اللهی گر در آیینه جان صورت حق می خواهی
2 گر شوی خاک نشین بر در میخانه چو ما ملک جاوید بدست آری و شاهنشاهی
3 هر که را آتش سودای تو در دل نگرفت کی چو شمع از دل عاشق بودش آگاهی
4 شده ام عاشق آن چهره که با حسن رخش مهر و مه را نرسد دعوی صاحب جاهی
1 ای در بلا فتاده دل مبتلای من کس را مباد هیچ بلا چون بلای من
2 از درد عشق یار چنان مبتلا شدم کاندر جهان طبیب نداند دوای من
3 عشق از برای دل بود و دل برای عشق من از برای دردم و درد از برای من
4 نقش خیال یار ز پیشم نمی رود گر صد هزار تیغ رسد در قفای من