4 اثر از جامع الحکمتین ناصرخسرو قبادیانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر جامع الحکمتین ناصرخسرو قبادیانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار ناصرخسرو قبادیانی / جامع الحکمتین ناصرخسرو قبادیانی

جامع الحکمتین ناصرخسرو قبادیانی

1 میان مدرک و ادراک فرق باید کرد اگر شدست کس از خواب غافلی بیدار

این سوال چنانست که همی گوید میان‌اندر یابنده و‌اندر یافتن فرق چیست و سوم را کآن‌اندر یافته است نتوانست گفتن. و مدرک‌اندر یابنده چیزست و ادراک فعل اوست اعنی‌اندر یافتن، و مدرک آنست که مر اورا‌اندر یابند.و این همچنانست که کسی گوید میان فاعل و میان فعل فرق کن.و فاعل آن باشد که فعل ازو پدید آید چو درودگر، و فعل او درودگریست که آن‌اندر نفس اوست، و تخت آنست که درودگری برو پدید آمدست. ,

پس حکما گفتند که فعل میانجیست میان فاعل و میان مفعول، و فعل همیشه یا‌اندر ذات فاعل باشد بقوت یا بر ذات مفعول باشد بفعل.و فعل را بذات خویش قیام نیست، اعنی درودگری یا‌اندر نفس درودگر باشد پوشیده یا بر ذات تخت باشد ظاهر. پس همچنین ادراک که آن فعل مدرک است یا‌اندر مدرک است پوشیده یا‌اندر مدرک است بهم شده. و مدرک جوهر نفس مردمست، و ادراک او مر چیزها (را) بپنج حاست است از بیننده و شنونده و بوینده و چشنده و بساونده، و مر نفس را پنج قوت است از بهر آنک ادراک این پنج مدرک را که هر یکی از آن پنج قوت را جای‌اندر زیر آن آلت است که آن رگست بدان توان یافتن. ,

یکی قوتش بیننده است، و مر او را جای‌اندر میانه سیاهی چشم است بزیر آن پوست روشن که هر که بچشم کسی‌اندر نگه کرد، صورت خویش را‌اندرو ببیند، و مر او را بدین سبب مردمک چشم گویند، از بهر آنک‌اندر یافتن دیدنیها از رنگها و شکلها که این بر طبیعتهاست وز حرکت‌ها مر نفس را بدین قوت است که زیر آن معدن است که گفتیم و این قوت مر صورتهاء جسمی را بپذیرد و مر آن را پیش حاس کلی برد کة آن نفس است و نفس مر آن را بمیانجی این قوت بشناسد و تصور کندش و تمیز کند تا بداند کآن رنگ چه چیز بود و شکل چه چیزی بود. ,

1 روا بود که یکی مر آفرید ایزد و هم زتنش یکی جفت کرده‌ انده خوار،

2 پس از میان‌شان نسل آفرید و فرزندان نبیرگان فراوان و بیشمار تبار؟

3 اگر تو منکرشی، سورة النساست دلیل که آفرید یکی و ازو هزار هزار

4 وگر مقر شوی، شخص پیش و از پس نوع چگونه شاید بودن؟ خرد بدین بگمار

1 قوی‌ترست بهر حال مردم از حیوان بحیله بیش و بهر دانشی شعبده وار

2 چرا تعهد بایدش و دایه و تدبیر بخوابندش و بداردش بر بر و بکنار؟

3 سباع و مرغ و دده زو بسی ضعیف‌ترند بکسب خویش بکوشد بخورد و بخفتار.

این سوال جر‌اندر دعوت هادی نیست، مر اورا نیز کسی جر اهل تایید جواب نداده است. و فلاسفه را که ایشان فرود اهل تایید‌اند ‌اندرین معنی سخن نشنوده‌ام، و هرگز (کس) از مدعیان‌اندر عالم دین مرین سوال را جواب نتواند دادن، چه‌اندر شارستان دین از راه دیوار ‌اندر آمده است، بر مثال سگی که چو بدر شارستان‌اندر نگذارندش، بدیوار‌اندر آید، وز اهل شارستان نباشد، و ما بجود خداوند زمان خویش گوییم: بچه ستور را بپرورش حاجت نیست، و بر گرفتن و نهادن نبایدشان، بل در وقت کز مادر جدا شوندبر پای خیزند، و پستان مادر را بجویندو بگیرند و بمکند، و نیز هرچ از زمین بروید غذاء ایشان است. و جانور هست که مر او را خود شیر نیست البته همان ساعت که بزاید گیا خورد، و آن بچه خرگوش است که مر اورا شیر نیست. و بچه مرغ خانگی آن ساعت که از خایه بیرون آید دانه خوردو بدود، وز پرندگان حذر کند، و بچه مردم را بسیار تکلف (باید) از بستن بندها و‌اندر میان جامهاء نرم خوابنیدن و بر جنبانیدن و پستان بر دهان نهادن و شستن و نگاه داشتن از آفت‌ها و بپروردن تا هلاک نشود، این حال را بشرح حاجت نیست، از بهر آنک هر کسی را این ظاهر و معلوم است از خاص و عام. ,

1 سخن دراز شد، این جایگه فروهشتم گران شد و شکهانم من از گرانی بار

2 سؤال کردم، قصدم ازین تعنت نیست زبهر فایده آوردم این بزرگ نثار

3 جواب خواهم کردن بنظم اگر نه بود چنین که هست گرفته مکان خرما خار

4 وگر بنظم نگویم، بنثر و بتشجیر چنان که بخرد میوه چند از آن اشجار

1 و هفت نور بتابد چنانک هر یک را ازو پذیرد با‌ندازه لطافت نار.

قول حکماء فلاسفه‌اندر ا‌نوار فلکی و لطافت کز آن بامهات همی‌رسد، آنست که گفتند: هر لطا‌فتی که‌اندر امهات همی پدید آید از عالم عالی پدید آید؛ و عالم عالی را گفتند که بیرون ازین افلاکست. و گفتند که این هفت ستاره مدبر بر مثال روزنها‌اند از آن عالم‌اندرین عالم؛ و نور و لطافت از آن عالم یکسان همی آید، و لیکن این اجرام که نور ازیشان همی اینجا رسد بطباع متفاوت‌اند، و پذیرندگان نور و لطافت‌اندرین عالم نیز بتفاوت مکانها و طینتها متفاوت‌اند، و بدین سبب همی چیزها‌اندر نور و لطافت متفاوت پدید آیند. و گفتند که جوهر گداختنی همه زر خواست بودن، و جواهر فسرده همه یاقوت سرخ خواست بودن، و لیکن چو مکانها و طینتها همه یکسان نبود، طینتی (که) پاکیزه تر شد و تاثیرات را تمام پذیرفت، زر گشت و یاقوت شد؛ و آنچ از طینتها آلایش و تیرگی داشت، بزری و یاقوتی نرسید. و گوهر ها متفاوت‌اند چون سیم و مس و آهن و جز آن، و چو زبر جد و چو لعل (و) بیجاده و جز آن. و هم این گفتند سخن‌اندر نباتها و حیوانات، که سبب نا رسیدن نور و لطافت از عالم علوی بهمه چیزها بر یک‌اندازه (آن) است که ستارگان متفاوت الاقدار و الاطباع‌ا‌ند، و طینتها متفاوتست و‌اندر مکانهاء مختلفست، و حرکات فلک بگرد امهات نیز مختلف است، تا یک جای از خاک بزیر منطقه فلکست که اجرای فلک آنجا بغایت زودی متحرکست و آن حرکت دولابی است، و یک جای از خاک بزیر قطبست که آنجا اجزا فلک بغایت دیری متحرکست و آن حرکت رحاوی است. و بدین سبب است که گفته‌ا‌ند که همی بتابش این اجرام از طینتی بلور‌اند بدان لطیفی و سپیدی و روشنی وز دیگر طینتی همی شبه‌ا‌ند بدان تاریکی و سیاهی و تیرگی، و یک میوه همی ترش و سرخ شود چو بیری. و مثل تفاوت لطافت و نور که یکسان همی آید و‌اندر پذیرندگان همی متفاوت شود بطعامی زدند از گوشت و نان وجز آن، که چون مر آنرا مردی خردمند خورد‌اندرو از آن خردو هوش افزاید، و اگر آن را موشی خورد‌اندرو از آن خیانت و فساد پدید آید، و اگر آن را سگی خورد ازو بد خوئی و آزارش مردمان پدید آید. از آن گفتند که این تفاوت‌اندر موجودات از جهت پذیرندگان همی پدید آید، نه از جهت تفاوت عالم، چنانک از آتش همی خایه مرغ ببندد و موم همی بگدازد، و سنگ همی بریزد و خشت همی سنگ شود و جز آن. ,

اما جواب اهل تاویل علیهم ا‌لسلام ‌اندر ا‌نتساب هفت نور بعالم ابداع آنست که گفته‌اند: هر چه در عالم حسی موجود است آن اثری است از آنچ‌اندر عالم علوی موجود است و چو همی بینیم که‌اندر عالم حسی هفت ستاره است، که چیزهاء مولودی همی از آن نور و لطافت گیرد، این موجودات نورانی دلیلست بر انک‌اندر عالم علوی هفت نور اولی است، کآن ازلیات علتها‌ا‌ند مرین ا‌نوار جسمانیات را. وز آن هفت نور ازلی گفتند: که یکی ابداعست، و دیگر جوهر عقل، و سه دیگر مجموع عقل که مر او را سه مرتبه است اعنی هم عقل است و هم عاقل است و هم معقول است، و هیچ موجود را این خاصیت نیست جز مر عقل را که خود دا‌ننده خویش است و ذات او دانسته است؛ و چهارم نفس است کز عقل منبعث است؛ و پنجم جدست؛ و ششم فتح است؛ و هفتم خیال است. و‌اندر ظاهر شریعت مرین سه حد را نام «جبرائیل» و «میکائیل» و «اسرافیل» (است). و نجوم هفت گانه از شمس و قمر و زحل و مشتری و مریخ و زهره و عطارد ‌اندر عالم جسمی آثارا‌ند از آن لطایف و اصول که مبدعات‌اند. و‌اندر عالم صغیر که مردمست، آثار از آن هفت جوهر ابداعی نیز هفتست: یکی حیات، و دیگر علم، و سه دیگر قدرت، و چهارم ادراک، و پنجم فعل، و ششم ارادت، و هفتم بقا. ,

و هر مردمی را از آن هفت جوهر ابداعی (از) این هفت معنی که یاد کردیم بهره ئی است بر‌اندازه قبول جوهر نفس او مر آن را، هم چنانک مر هر گوهری (را ) از هفت گوهر جسمی کانی از هفت سیاره بهره است بر‌اندازه قبول جوهر جسم مر آن را؛ تا یک نفس بمنزلت نبوتست، چنانک یک جوهر بمنزلت زر است، و یک نفس به منزلت وصایت است، چنانک یک جوهر به منزلت سیمست، و هم چنانک جواهر هفت‌اند از زرو سیم و آهن و مس و ارزیز و سرب و سیماب مردم (را)‌اندر مراتب دعوت نیز هفت منزلت است، از رسول و وصی و امام و حجت و داعی و ماذون و مستجیب و چنانک هر جوهری را از جواهر معدنی ازین هفت کوکب جسمی نوری و لطافتی بهره ئی آمده است بر قدر قبول جوهر و طینت او مر آن را، جواهر مردمی را از آن انوار ازلی اولی نیز بر قدر قبول جوهر نفس او بهره است. و هر چند جوا‌هر معدنی همه زر نیست، هر یکی از جواهر نیز از انوار کواکب جسمی و لطافتی آن بهره یافته ا‌‌ست و لطافت گرفتست که بدان نور و لطافت از منزلت بسایط طبایع جدا شده است. ,

1 چرا کواکب را اول از زحل گفتند؟ بطبع آتش از بهر چیست تخم بهار؟

غرض این مرد ازین سؤال آنست که همی پرسد که چرا چو کواکب را نام برند نخست زحل را گویند آنگاه دیگران را؟ باز همی پرسد که چرا مر آن ستاره را که نخست او را نام بردند زحل نام نهادند؟ اگر همی پرسد که چرا از ستارگان نخست زحل (را) نام بردند، جوابش دادن آنست که گوییم: از بهر آنک زحل برترین ستاره‌ایست ازین هفت ستاره که مدبران عالم‌اند بتقدیر مقدر حکیم علیم سبحانه و تعالی، و بر چرخ هفتم است. از بهر این نخست مر او را نام بردند، با آنک اهل صناعت تنجیم، نخست آفتاب را ثابت کنند آنگاه ماه را‌اندر تقاویم، از بهر آنک سلطانان افلاک این دو کوکب‌اند، و سلطانیت آفتاب ببزرگی جرم و قوت و تاثیر اوست، و سلطانیت ماه بدانست که او بزمین نزدیکترست که او کوکبی است از کواکب. آنگاه از پنج ستاره باقی نخست زحل را نویسند آنگاه مشتری را و دیگر کواکب را بترتیب مکانی، از بهر آنک زحل را برترین مکانی است از مکانهاء ستارگان، (و) نیز جرم او بزرگترست از دیگر اجرام این چهار ستاره که نام (آنها) فرود ازوست. ,

و اگر ازین سؤال مرادش آنست که چرا مرآن ستاره را نام زحل نهاده‌اند، جوابش آنست که گوییم: این سؤال از طریق لغت است و نام زحل فعل است از زحل یزحل، چنانک نام عمر فعل است از عمر یعمر، و زحل یزحل چنان باشد که گوییم: «بگریخت، بگریزد» و عرب مثل زنندو گویند: «لیس من الموت من زحل». یعنی از مرگ جای گریز نیست، و بسبب آنک این ستاره که زحل است از جملگی افلاک بیرون شده است چنانک از همه عالم بیرون است، پس بدین سبب نام او زحل گفتند یعنی گریخته. ,

و اما جواب آنچ همی گوید که چرا تخم بهار بطبع آتش است، آنست که گوییم: غرضش آنست ازین سؤال که همی پرسد که چرا برج حمل (که) از برجهاء بهاریست آتشی است؟و ما گوییم: از دوازده برج که جملگی فلک بدان منقسم است، سه برج آتشی است، و سه برج خاکی است، و سه برج بادی است، و سه برج آبی است.آتشی حمل و اسدو قوس است، و خاکی ثور و سنبله و جدی است، و بادی جوزا و میزان و دلوست و آبی سرطان و عقرب و حوت است، و فاعل بحقیقت آن طبایع، آتش است که فعل او‌اندر سه جواهر دیگر روانست که هر یکی را از هوا و آب و خاک همی روشن و گرم کند و بجنباندشان، و چو آفتاب که سلطانی بر افلاک و طبایع مر او راست ببرج حمل آید، نباتها همی بجنبش افتد، و زمین از حال مردگی همی بزندگی آید، و کاری عظیم کزین یعنی از عالم ناپدید بود، ‌اندر عالم همی پدید آید، دانستیم که این برج را کز آفتاب این فعل همی‌اندرو تازه شود طبعی آتشی است. وزان سپس کز قوس بیرون شده بود و بدورتر جای رسیده بود، از نقطه اعتدال ببرج آتشی برسیده بود، چو ازو این فعل کاکنون آمد که ببرج حمل است نیامده بود و بسبب تازه شدن نبات و رستن تخمها و قصد جانوران بجفت گرفتن، که تمامی عالم بدین دو زایش است، مرین برج را آغاز برجها نهاده‌اند. و گفتند: این برج آتشی است و بهاری است، که اثر فعل آتش‌اندر عالم پدید آید چو آفتاب بدین برج آید. ,

1 روابود که نخست آسمان پدید آمد که او قویتر و آنگه زمین و کوه و بحار؟

2 ویا نخست زمین بود، کوست مرکز دور و دایره نبود جز بنقطه پرگار؟

3 پس ار چنین شمری چون بایستاد زمین وگرد گردش خالی زدائره دوار؟

همی پرسد که چگویی نخست آسمان بود که قویترست، یا نخست زمین بود که او مرکزست مر دائره عالم را؟و نخست مرکز باید تادایره کشیدن؛ ولکن گویی «نخست زمین بود» پس بی آنک بگرد زمین آسمان بود زمین چگونه استاد برین جای؟ یعنی که استادن زمین بدانست که گردش آسمانست. ,

1 اگر بخواهم از تو دلیل بر ابداع چه آوری که عیانم بدو کنی اخبار؟

2 چه چیز بود نه ازچیز، چون نمایی چیز؟ چگونه دانی کرد آشکاره این اسرار؟

ابداع گویند و اختراع گویند مر پدیدآوردن چیز را نه از چیز، و خلق گویند یعنی آفریدن مر تقدیر چیر را از چیز، چنانک درودگر از چوب تخت کند، و او خالق تخت باشد، و مبدع صورت تخت باشد، و مردم را بر ابداع جسم قدرت نیست، ور مردمان‌اندر قبول ورد ابداع بچهار گروه اند: گروهی مر ابداع را و خلق را منکرندو گویندعالم مصنوع نیست، بل قدیم است و صانع موالید خود عالم است، و مر او را صانعی نیست، بل ازلی است، همیشه بود و همیشه باشد، این گروه دهریان‌اند. ,

و دگر گروه گویند: عالم را هیولی قدیم است، صورتش مبدع است، و این گروه از فلاسفه‌اند و مر ایشان را اصحاب هیولی گویند. این گروه گویند: هیولی جزوهاء قدیم بود بی هیچ ترکیب، و همکی آن از یکدیگر جدا بود، و مایه جسم آن بود، و آن همه جزوها بود لایتجزی بغایت خردی بی هیچ طبیعت و ترکیب. ونفس را گویند جوهری قدیم است و نادان است. پس گفتند که نفس بنادانی خویش بر هیولی فتنه شد، و آرزوی لذت حسی کرد، و بیهولی‌اندر آویخت، وزو صورتهاء ضعیف کردن گرفت از جانوران خرد، و از آرزوی یافتن لذتی حسی چو بهیولی پیوسته شد، نفس مر عالم خویش را فراموش کرد و آن صورتهاء ضعیف‌اند. و چو خدا دانست که نفس خطا کرد و آنچ خطا کرد بنادانی کرد برو ببخشود، و ازو جملگی جزوهاء لایتجزی هیولی مر این عالم را از بهر نفس بیافرید، و‌اندرو این جانوران قوی پدید آورد تا نفس بآرزوی حسی برسی، و نفس‌اندرین جوهر لایتجزی آویخته و آمیخته بماند. ,

1 چرا که خانه خورشید شیر و خانه ماه زبرج سرطان کردند استوار حصار؟

2 چرا که خانه هر دوان یکان بس بود و دیگران را خانه دو، از یمین و یسار؟

‌اندرین دو بیت دو سؤالست، و هر دو را بهم از آن نبشتم که هر دو سؤال بیکدیگر پیوسته بود. این مرد همی پرسد که چرا خانه آفتاب مر اسد را نهادند و خانه ماه مرا سرطان را نهادند بیرون از دیگر خانها؟ و دیگر همی پرسد که چرا مر هرستاره‌ئی را ازپنج ستاره رونده که آن بیرون از آفتاب و ماهست‌اندر فلک دو خانه است، و مر آفتاب را و ماه را یکی خانه بیش نیست؟ و هر یکی (را) ازین (دو) سؤال جوابی دیگرست. ,

جواب آنچ گفت «چرا خانه آفتاب مر برج اسد را نهاده‌اند (و) خانه ماه مر برج سرطان را نهاده‌اند؟» آنست که گوییم: آفتاب و ماه را‌اندر عالم و بخاصه‌اندر آنچ بر همین زمین بوده شود از موالید اثر بیشتر از آن است که مر دیگر ستارگان راست. اما بیشی اثر آفتاب را‌اندر موالید عالم علت آنست (که) جرم آفتاب از همه اجرام عظیم‌تر و قوی‌تر است، و مدار او‌اندر فلک چهارمست که آن قلب افلاکست و معدن منبع نورست، و نور ماه و دیگر کواکب همه از آفتابست، و احوال عالم باعتدال او معتدل است و بانقلاب او منقلبست. پس جرم عالم بکلیت شخصی است که روح آن شخص جرم آفتاب منیر است. و چشم بازکردن شکوفها و تازه روی شدن کوه و صحاری و آرایش پذیرفتن میوها و درختان و بیدار شدن جانوران از خواب بدان وقت که آفتاب از مطلع خویش سر بر کند، بر درستی این قول که گفتم: «آفتاب روح این عالمست» گوای ماست. و اما بیشی اثر ماه‌اندر موالید عالم و حدوث مذانب و تغیر احوال هوا و تبدیل اسباب روزگار بسبب ماه باآنک او از دیگر کواکب سیاره بجرم خردترست از آن است کو نزدیکتر ستاره است بزمین، و آثار دیگر کواکب کز مرکز عالم اعنی زمین دور‌اند، هرچند که اجرام ایشان بزرگتر‌ست، بآثار ماه کو بزمین نزدیکترست همی تغیر پذیرند و متبدل شوند، پس مر آفتاب را و ماه را بدین سبب که اثر هر دو‌اندر عالم بیشترست از آثار دیگرکواکب بدین علتهاء مختلف که یاد کردیم، مواصلتی و مجانستی و مقارنتی است که مر دیگر کواکب را بآفتاب آن نیست؛ بل بیشتر از اوقات چو آفتاب غایب شود، ماه مر او را چو خلیفتی و وزیری است که نور اورا سپس از غیبت او باهل زمین همی رساند. پس بسبب این مواصلت که میان این دو کوکب است، که روشنایی (یکی) همی بروز بما رسدو روشنایی آن دیگر همی بشب قوت گیرد، آفتاب را سلطان روز گفتند و ماه را سلطان شب. ,

این قصیده آنچه بما رسید هشتادودو بیتست، و‌اندرو نودو یک سؤال است چه فلسفی و چه منطقی و چه طبیعی وچه نحوی و چه دینی و چه تاویلی: هر یکی را جوابی بحق داده شد. و آنچه واجب آمد از بسط معانی و شرح اقاویل بی تفصیل، فراز آورده شد و گزارده آمد هم از طریق حکمت فلسفه و هم از سبیل حکمت دین حق. و بدین شرحهاء مفصل و بیانهاء مؤکد و فصلهاء معتمد و مؤکد مرین قصیده را که بر مثال جسدی مهمل و مبدد و مطروح و مرذول و معزول بود، مطرح کرده شد و پراگندهاء او را تالیف داده آمد. و مختار و مشهورو مذکور گردانیدیمش بر مقتضاء التماس امیر بزرگوار نام‌دار بیدار حقایق جوی دقایق دان معانی طراز سخن شناس علم ورز عدل سیرت احسان‌گستر حکمت پرور هنرور، اعنی امیر بدخشان عین الدوله زین المله فخرالامة شمس الاعالی ابوالمعالی علی بن الاسد بن الحارث مولی امیر المؤمنین، خدای تعالی ولایت دینی و دنیاوی او را بسلامت عاجل و سعادت آجل پیونداد و توفیقش بر احیاء علم و حکمت و اثبات حق و حقیقت و اعزاز جد و بصیرت بیفزایاد! که من بعمر دراز خویش‌اندر فراخ زمین خدای سبحانه جز او کسی ندیدم که با اقبال دنیا بوی، آنکس طلب ذخایرعلمی و دفاین دینی و خزاین صدقی (کند)، و فکر این زایل فانی (نکند)، چه هرکس (از) امثال و اکفاء اویند از امرا و سلاطین بموجب دنیا کار کردست، مگر او کز دینا و اقبال روزگار و مساعدت مساعد فلکی و بباطن ملکی و طاعت رعایا و ملک میراثی و ملک جلالی و انقیاد خیل وحشم و خدم باکتساب نام نیکو و اقتناء محامد بسنده کردست، و اعتماد بر اعتقاد درست خویش دارد‌اندر دین، والتجا بفضل خدای سبحانه کردست‌اندر استبداد، بر دست گرفتن افسار روزگار، و تخلیص مر اهل اظطرار را از نوایب چرخ دوار. ,

و این بیتهاء مخلصانه که خود گفته است، ازو مر عقلا را بر اعتقاد پاک (او گواه است.) و این بیتها اینست. ,

شعر شمس الدین الاعالی ابوالمعالی: ,

4 مشو تا توانی سوی بندگان همی تا خداوند باشد بجای!

آثار ناصرخسرو قبادیانی

4 اثر از جامع الحکمتین ناصرخسرو قبادیانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر جامع الحکمتین ناصرخسرو قبادیانی شعر مورد نظر پیدا کنید.