پانزدهم رجب سنه ثمان و ثلثین و اربعمایه از آنجا به کویمات شدیم، و از آنجا به شهر حماة شدیم، شهری خوش، آبادان، بر لب آب عاصی، و این آب را از آن سبب عاصی گویند که به جانب روم میرود، یعنی چون از بلاد اسلام به بلاد کفر میرود عاصی است، و بر این آب دولاب های بسیار ساخته اند. پس از آنجا راه دو میشود: یکی به جانب ساحل، و آن غربی شام است، و یکی جنوبی، به دمشق میرود. ما به راه ساحل رفتیم. ,
در کوه چشمهای دیدم که گفتند هر سال چون نیمه شعبان بگذرد آب جاری شود از آنجا و سه روز روان باشد و بعد از سه روز یک قطره نیاید تا سال دیگر. مردم بسیار آنجا به زیارت روند و تقّرب جویند و به خداوند سبحانه و تعالی، و عمارات و حوضها ساختهاند آنجا. چون از آنجا بگذشتیم به صحرایی رسیدیم که همه نرگس بود شکفته، چنانکه تمامت آن صحرا سپید مینمود از بسیاری نرگس ها. ,
از آنجا برفتیم، به شهری رسیدیم که آن را عرقه میگفتند. چون از عرقه دو فرسنگ بگذشتیم، به لب دریا رسیدیم و بر ساحل دریا، روی از سوی جنوب، چون پنج فرسنگ برفتیم به شهر طرابلس رسیدیم، و از حلب تا طرابلس چهل فرسنگ بود، بدین راه که ما رفتیم. ,
روز شنبه، پنجم شعبان، آنجا رسیدیم. حوالی شهر همه کشاورزی و بساتین و اشجار بود و نیشکر بسیار بود، و درختان نارنج و ترنج و موز و لیمو و خرما، و در آن وقت شیره نیشکر میگرفتند. ,
شهر طرابلس را چنان ساختهاند که سه جانب او با آب دریاست که چون آب دریا موج زند مبلغی بر باروی شهر بر رود، و یک جانب که با خشک دارد کندهای عظیم کردهاند و درِ آهنین محکم بر آن نهاده اند. ,
جانب شرقی بارو از سنگ تراشیده است، و کنگرهها و مقاتلات همچنین، و عرادهها بر سر دیوار نهاده. خوف ایشان از طرف روم باشد که به کشتیها قصد آنجا کنند. و مساحت شهر هزار ارش است در هزار آرش، همه چهار پنج طبقه و شش نیز هم هست، و کوچهها و بازارها نیکو و پاکیزه که گویی هر یکی قصریست آراسته، و هر طعام و میوه و مأکول، که در عجم دیده بودم، همه آنجا موجود بود، بل به صد درجه بیش تر. و در میان شهر مسجدی آدینه عظیم پاکیزه و نیکو آراسته و حصین، و در ساحت مسجد قبّهای بزرگ ساخته و در زیر قبّه حوضیست از رخام و در میانش فوارهای برنجین برآمده، و در بازار مشرعهای ساخته است که به پنج نایژه آب بسیار بیرون میآید که مردم برمیگیرند و فاضل بر زمین میگذرد و به دریا در میرود، و گفتند که بیست هزار مرد در این شهرست، و سواد و روستاق های بسیار دارد، و آنجا کاغذ نیکو سازند مثل کاغذ نیکو سازند مثل کاغذ سمرقندی، بل بهتر، و این شهر تعلق به سلطان مصر داشت، گفتند سبب آنکه وقتی لشکری از کافر روم آمده بود و این مسلمانان با آن لشکر جنگ کردند و آن لشکر را قهر کردند، سلطان مصر خراج از آن شهر برداشت و همیشه لشکری از آنِ سلطان آنجا نشسته باشد، و سالاری بر سر آن لشکر، تا شهر را از دشمن نگاه دارند، و باجگاهیست آنجا که کشتی ها، که از اطراف روم و فرنگ و اندلس و مغرب بیاید، عشر به سلطان دهند، و ارزاق لشکر از آن باشد، و سلطان را آنجا کشتیها باشد که به روم و صقیله و مغرب روند و تجارت کنند، و مردم این شهر همه شیعه باشند و شیعه به هر بلاد مساجد نیکو ساخته اند. در آن جا خانهها ساخته بر مثال رباطها، اما کسی در آن جا مقام نکند و آن را مشهد خوانند و از بیرون شهر طرابلس هیچ خانه نیست مگر مشهدی دو سه، چنانکه ذکر رفت. ,
پس از این شهر برفتم همچنان بر طرف دریا روی سوی جنوب، به یک فرسنگی حصاری دیدم که آن را قلمون میگفتند، چشمهای آب در اندرون آن بود. از آنجا برفتم به شهر طرابرزن، و از طرابلس تا آنجا پنج فرسنگ بود. و از آنجا به شهر جبیل رسیدیم و آن شهریست مثلث، چنانکه یک گوشهٔ آن به دریاست، و گرد وی دیواری کشیده، بسیار بلند و حصین، و همهٔ گرد شهر، درختان خرما و دیگر درخت های گرمسیری ست. ,
کودکی را دیدم گلی سرخ و یکی سپید تازه در دست داشت، و آن روز پنجم اسفندارمذ ماه قدیم، سال بر چهارصد و پانزده از تاریخ عجم. ,
و از آنجا به شهر بیروت رسیدیم، طاقی سنگین دیدم چنانکه راه به میان آن طاق بیرون میرفت، بالای آن طاق را پنجاه گز تقدیم کردم، و از جوانب او تخته سنگ های سفید برآورده، چنانکه هر سنگی از آن زیادت از هزار من بود، و این بنا را از خشت به مقدار بیست گز برآوردهاند و بر سر آن استخوان های رخام برپا کرده، هر یکی هشت گز، چنانکه به جهد در آغوش دو مرد گنجد، و بر سر این ستونها طاقها زده است به دو جانب، همه از سنگ مهندم، چنانکه هیچ گچ و گل در آن میان نیست، و بعد از آن طاقی عظیم بر بالای آن طاقها به میانهٔ راست ساختهاند، به بالای پنجاه ارش، و هر تخته سنگی که در آن طان بر نهاده است هر یکی را هشت ارش قیاس کردم در طول و در عرض چهار ارش، که هر یک از آن تخمیناً هفت هزار من باشد، و اینهمه سنگها را کنده کاری و نقاشی خوب کرده، چنانکه در چوب بدان نیکویی کم کنند، و جز این طاق بنایی دیگر نمانده است بدان حوالی. پرسیدم که این چه جایست؟ گفتند: که شنیده ایم که این درِ باغ فرعون بوده است و بس قدیمست و همهٔ صحرای آن ناحیت ستون های رخامست و سرستونها و تن ستونها همه رخام منقوش مدّور و مربع و مسدس و مثّمن، و سنگ عظیم صلب که آهن بر آن کار نمی کرد و بدان حوالی هیچ جای کوهی نه، که گمان افتد که از آنجا بریدهاند، و سنگی دیگر همچو معجونی مینمود آنچنانکه سنگ های دیگر، مسخر آهن بود، و اندر نواحی شام پانصد هزار ستون یا سر ستون و ته ستون بیش افتاده است که هیچ آفریده نداند که آن چه بودهاست یا از کجا آوردهاند. ,
پس از آن به شهر صیدا رسیدیم هم بر لب دریا. نیشکر بسیار کشته بودند و بارهای سنگین محکم دارد، و سه دروازه و مسجد آدینه خوب، با روحی تمام. همهٔ مسجد حصیر های منقش انداخته، و بازاری نیکو آراسته، چنانکه چون آن بدیدم گمان بردم که شهر را بیاراستهاند قدوم سلطان را، یا بشارتی رسیده است. چون پرسیدم گفتند رسم این شهر همیشه چنین باشد، و باغستان و اشجار آن چنان بود که گویی پادشاهی باغی ساخته است به هوس، و کوشکی در آن برآورده و بیش تر درختها پربار بود. ,
چون از آن جا پنج فرسنگ بشدیم به شهر صور رسیدیم. شهری بود درکنار دریا، شیخی بوده و آنجا آن شهر را ساخته بود و چنان بود که بارهٔ شهرستان صد گز بیش بر زمین خشک نبود، باقی اندر آب دریا بود، و بارهای سنگین تراشیده و درزهای آن را به قیر گرفته تا آب دریا در نیاید، و مساحت شهر هزار در هزار قیاس کردم، همه پنج شش طبقه بر سر یکدیگر، و فوّارهٔ بسیار ساخته، و بازارهای نیکو و نعمت فراوان. ,
و این شهر صور معروف است به مال و توانگری درمیان شهر های ساحل شام، و مردمانش بیشتر شیعهاند، و قاضی بود آنجا، مردی سنی مذهب، پسر ابوعقیل میگفتند، مردی نیک منظر و توانگر. و بر در شهر مشهدی راست کردهاند و آن جا بسیار فرش و طرح و قنادیل و چراغدان های زرین و نقره گین نهاده، و شهر بر بلندی واقعست و آب شهر از کوه میآید، و بر در شهر طاق های سنگین ساختهاند و آب بر پشت آن طاقها به شهر اندر آوردهاند و در آن کوه دره ایست مقابل شهر که چون روی به مشرق بروند، به هجده فرسنگ، به شهر دمشق رسند. ,
و چون ما از آن جا هفت فرسنگ برفتیم به شهرستان عکه رسیدیم و آن را مدینه عکا نویسند. شهر بر بلندی نهادهاست، زمینی کج و باقی هموار، و در همه ساحل که بلندی نباشد شهر نسازند از بیم غلبهٔ آب دریا و خوف امواج که بر کرانه میزند، و مسجد آدینه در میان شهرست و از همه شهر بلندترست، و اسطوانهها همه رخامست، و در دست راست قبله از بیرون قبر صالح پیغمبرست علیه السلام. و ساحت مسجد را بعضی فرش سنگ انداختهاند و بعضی دیگر را سبزی کشتهاند، و گویند که آدم علیه السلام آنجا زراعت کرده بود، و شهر را مساحت کردم درازی دو هزار ارش بود و پهنا پانصد ارش، بارهٔ به غایت محکم. و جانب غربی و جنوبی آن با دریاست و بر جانب جنوب میناست، و بیشتر شهر های ساحل را میناست و آن چیزیست که جهت محافظت کشتیها ساختهاند، مانند اسطبل که پشت بر شهرستان دارد و دیوارها بر لب آب دریا درآمده، و درگاهی پنجاه گز بگذاشتهاند، بی دیوار، الا آنکه زنجیرها از این دیوار بدان دیوار کشیدهاند که چون خواهند که کشتی در مینا آید زنجیر ها سست کنند تا به زیر آب فرو رود و کشتی بر سر آن زنجیر از آب بگذرد و باز زنجیرها را بکشند تا بیگانه قصد آن کشتیها نتواند کرد. و به دروازهٔ شرقی بر دست چپ چشمهایست که بیست و شش پایه فرو باید شد تا به آب رسید و آن را عین البقر گویند، و میگویند که آن چشمه را آدم علیه السلام پیدا کرده است و گاو خود را از آنجا آب داده، و از آن سبب آن چشمه را عین البقر میگویند. ,
و چون ازاین شهرستان عکه سوی مشرق روند کوهیست که اندر آن مشاهد انبیاست علیهم السلام، و این موضع از راه برکنارست کسی را که به رمله رود. مرا قصد افتاد که بروم و آن مزار های متبرک را ببینم و برکات آن از حضرت ایزد تبارک و تعالی بجویم. ,
مردمان عکه گفتند که قومی مفسد در این راه باشند که غریب را تعرض رسانند و اگر چیزی داشته باشد بستانند. من نفقهایی که داشتم در مسجد عکه نهادم و از شهر بیرون شدم، از دروازه شرقی، روز شنبه بیست و سوم شعبان سنه ثمان و ثلثین و اربعمایه، اول روز زیارت قبر عکّ کردم، که بانی شهرستان او بوده است، و او یکی از صالحان و بزرگان بوده، و چون با من دلیلی نبود که آن راه داند متحیر میبودم، ناگاه از فضل باری تبارک و تعالی مردی عجمی با من پیوست که او از آذربایجان بود و یک بار دیگر آن مزارت متبّرکه را دریافته بود. دوم کرّت بدان عزیمت روی بدان جانب آورده بود. بدان موهبت شکرانهٔ باری را تعالی و تبارک دو رکعت نماز بگذاردم و سجدهٔ شکر کردم که مرا رفیق راه بداد تا بر عزمی که کرده بودم وفا بکردم. ,
پس به دهی رسیدم که آن را پردة میگفتند، آن جا قبر عیش و شمعون علیهما السلام را زیارت کردم و از آن جا به مغارک رسیدم که آن را دامون میگفتند، آنجا نیز زیارت کردم که گفتند قبر ذوالکفل است علیه السلام، و از آن جا به دیهی دیگر رسیدم که آن را اعبلین میگفتند، و میگفتند قبر هود علیه السلام آنجاست، زیارت وی دریافتم و اندر حظیرهٔ وی درختی خرتوت بود و قبر عزیز نبی علیه السلام آنجا بود، زیارت آن کردم، و رو به سوی جنوب برفتم، به دیهی دیگر رسیدم که آن را حظیره میگفتند، و بر جانب مغربی این دیه درهای بود و در آن دره چشمه آبی بود پاکیزه که از سنگ بیرون میآمد و برابر چشمه بر سر سنگ مسجدی کردهاند و در آن مسجد دو خانه است از سنگ ساخته، و سقف سنگین در زده، و دری کوچک بر آنجا نهاده، چنانکه مرد به دشواری در تواند رفتن. و دو قبر نزدیک یکدیگر آنجا نهاده یکی از آنِ شعیب علیه السلام، و دیگری از آنِ دخترش که زن موسی علیه السلام بود. مردم آن دیه آن مسجد و مزار را تعهد نیکو کنند، از پاک داشتن و چراغ نهادن و غیره. و از آنجا به دیهی شدم که آن را داریل میگفتند و بر جانب قبلهٔ آن دیه کوهی بود و اندر میان کوه حظیرهای و اندر آن حظیره چهار گور نهاده بود از آنِ فرزندان یعقوب علیه السلام که برادران یوسف علیه السلام بودند. و از آنجا برفتم، تلی دیدم، زیر آن تل غاری بود که قبر مادر موسی علیه السلام در آن غار بود. زیارت آن جا دریافتم، و از آن جا برفتم درهای پیدا آمد، به آخر آن دره دریایی پدید آمد کوچک، و شهر طبریه بر کنار آن دریاست. ,
طول آن دریا به قیاس شش فرسنگ و عرض آن سه فرسنگ باشد و آب آن دریا خوش و بامزه، و شهر بر غربی دریاست و همهٔ آب های گرمابه های شهر و فضلهٔ آبها بدان دریا میرود، و مردم آن شهر و ولایتی که برکنار آن دریاست همه آب از این دریا خورند، و شنیدم که وقتی امیری بدین شهر آمده بود، فرموده بود که راه آن پلیدیها و آب های پلید از آن بازبندد، چون چنین کردند آب دریا کنده شد، چنانکه نمیشایست خوردن، باز فرمود تا همهٔ راه آب های چرکین که بود بگشودند، باز آب دریا خوش شد. و این شهر را دیوار حصینیست چنانکه از آب دریا گرفتهاند و گرد شهر گردانيده، آن طرف که دریاست دیوار ندارد و بناهای بسیار در میان آبست و زمین دریا سنگست و منظرها ساختهاند بر سر اسطوان های رخام که اسطوانها در آبست، و در آن دریا ماهی بسیارست، و درمیان شهر مسجد آدینه است و بر در مسجد چشمهایست، و بر سر آن چشمه گرمابهای ساختهاند و آبش چنان گرمست که تا به آب سرد نیامیزند بر خود نتوان ریخت، و گویند آن گرمابه سلیمان بن داوود علیه السلام ساخته است، و من در آن گرمابه رسیدم. و اندر این شهر طبریه مسجدیست که آن را مسجد یاسمن گویند، با جانب غربی، مسجدی پاکیزه. در میان مسجد دکانی بزرگست و بر وی محرابها ساخته و گرد بر گرد آن دکان درخت یاسمن نشانده، که مسجد را به آن بازخوانند. و رواقی بر جانب مشرقست که قبر یوشع بن نون در آنجاست، و در زیر آن دکان قبر هفتاد پیغمبرست علیهم السلام که بنی اسراییل ایشان را کشته اند، و سوی جنوب شهر دریای لوط است و آن آبی تلخ دارد، یعنی دریای لوط که از جانب جنوب طبریه است و آب طبریه به آنجا میرود، و شهرستان لوط بر کنار آن دریاست لیکن هیچ اثری نمانده است. از شخصی شنیدم که گفت در دریای تلخ که دریای لوطست چیزی میباشد مانند گاوی از کف دریا فراهم آمده سیاه که صورت گو دارد و به سنگ میماند، اما سخت نیست و مردم آن را برگیرند و پاره کنند و به شهرها و ولایتها برند،هر پاره از آنکه در زیر درختی کنند هرگز کرم در زیر آن درخت نیفتد و در آن موضع بیخ درخت را زیان نرساند و بستان را از کرم و حشرات زیر زمین آسیبی نرسد و العهدة علی الراوی. و گفت عطاران نیز بخرند و میگویند کرمی که در داروها افتد، و آن را نقره گویند، دفع آن کند، و در شهر طبریه حصیر سازند که مصلی نمازی از آن همانجا به پنج دینار مغربی بخرند، و در جانب غربی طبریه کوهیست و بر آن کوه پاره سنگ خارهایست به خط عبری بر آنجا نوشته است که به وقت این کتابت ثریا به سر حمل بود، و گور ابی هریره آنجاست، بیرون شهر، در جانب قبله، اما کسی آنجا به زیارت نتواند رفتن، که مرمان آن جا شیعه باشند، و چون کسی آنجا به زیارت رود کودکان غوغا و غلبه به سر آن کس برند و زحمت دهند و سنگ اندازند. ,
از این سبب من نتوانستم زیارت آن کردن، چون از زیارت آن موضع بازگشتم به دیهی رسیدم که آن را کفر کنه میگفتند و جانب جنوب این دیه پشتهایست، و بر سر آن پشته صومعهایی ساختهاند نیکو و دری استوار بر آنجا نهاده، و گور یونس نبی علیه السلام در آنجاست و بر در صومعه چاهیست و آبی خوش دارد، چون آن زیارت دریافتم از آنجا باز عکه آمدم و از آنجا تا عکه چهار فرسنگ بود، و یک روز در عکه بودیم. ,
بعد از آن از آنجا برفتیم و به دیهی رسیدیم که آن را حیفا میگفتند و تا رسیدن بدین دیه در راه ریگ فراوان بود، از آن که زرگران در عجم به کار دارند و ریگ مکّی گویند، و این دیه حیفا بر لب دریاست و آنجا نخلستان و اشجار بسیار دارند. آنجا کشتی سازان بودند و آن کشتی های دریای را آنجا جودی میگفتند. از آنجا به دیهی دیگر رفتیم، به یک فرسنگی، که آن را کنیسه میگفتند، از آنجا راه از دریا بگردید، و به کوه در شد سوی مشرق و صحراها و سنگستانها بود که وادی تماسیح میگفتند. چون فرسنگی دو برفتیم دیگر بار راه به کنار دریا افتاد و آنجا استخوان حیوانات بحری بسیار دیدیم که در میان خاک و گل معجون شده بود و همچو سنگ شده از بس موج که بر آن کوفته بود. ,
و از آنجا به شهری رسیدیم و آن را قیساریه خوانند و از عکّه تا آنجا هفت فرسنگ بود، شهری نیکو با آب روان و نخلستان و درختان نارنج و ترنج و باروی حصین و دری آهنین و چشم های آب روان در شهر مسجد آدینه ای نیکو، چنانکه چون در ساحت مسجد نشسته باشند تماشا و تفرج دریا کنند، و خمی رخامین آنجا بود، که همچو سفال چینی آن را تنک کرده بودند چنانکه صد من آب در آن گنجد، روز شنبه، سلخ شعبان، از آنجا برفتیم، همه بر سر ریگ مکّی برفتیم، مقدار یک فرسنگ، و دیگر باره درختان انجیر و زیتون بسیار دیدیم همه راه از کوه و صحرا، چون چند فرسنگ برفتیم به شهری رسیدیم که آن شهر را کفرسابا و کفر سلّام میگفتند. از این شهر تا رمله سه فرسنگ بود، و همه راه درختان بود، چنانکه ذکر کرده شد. ,