1 چه چیز بهتر و نیکوتر است در دنیی؟ سپاه نی ملکی نی ضیاع نی رمه نی
2 سخن شریفتر و بهتر است سوی حکیم ز هرچه هست در این ره گذار بیمعنی
3 بدین سخن شدهای تو رئیس جانوران بدین فتادند ایشان به زیر بیع و شری
4 سخن که بانگ توست او جدا نگر به چه شد ز بانگ آن دگران جز به حرفهای هجی
1 جهان بازی گری داند مکن با این جهان بازی که در مانی به دام او اگرچه تیز پر بازی
2 برآوردم چو کاخی خوب و اکنون میفرود آرد برآورده فرود آری نباشد کار جز بازی
3 چه باشد بازی آن باشد که ناید هیچ حاصل زو تو پس، پورا، به روز و شب پس بازی همی تازی؟
4 به چنگ باز گیتی در چو بازت گشت سر پیسه کنونت باز یابد گشت از این بازی و طنازی
1 آن جنگی مرد شایگانی معروف شده به پاسبانی
2 در گردنش از عقیق تعویذ بر سرش کلاه ارغوانی
3 بر روی نکوش چشم رنگین چون بر گل زرد خون چکانی
4 بر پشت فگنده چون عروسان زربفت ردای پرنیانی
1 ای آدمی به صورت و بیهیچ مردمی چونی به فعل دیو چو فرزند آدمی؟
2 گر اسپ نیست استر و نه خر، تو هم چن او نه مردمی نه دیو، یکی دیو مردمی
3 کم دید چشم من چو تو زیرا که چون کمند همواره پر ز پیچ و پر از تاب و پر خمی
4 چون خم همی خوری و جزین نیستت هنر پر خم خمی و بد سیر و بیهنر خمی
1 این چه خیمه است این که گوئی پر گهر دریاستی یا هزاران شمع در پنگان از میناستی
2 باغ اگر بر چرخ بودی لاله بودی مشتری چرخ اگر در باغ بودی گلبنش جوزاستی
3 از گل سوری ندانستی کسی عیوق را این اگر رخشنده بودی یا گر آن بویاستی
4 صبح را بنگر پس پروین روان گوئی مگر از پس سیمین تذروی بسدین عنقاستی
1 آسایشت نبینم ای چرخ آسیائی خود سوده مینگردی ما را همی بسائی
2 ما را همی فریبد گشت دمادم تو من در تو چون بپایم گر تو همی نپائی؟
3 بس بیوفا و مهری کز دوستان یکدل نور جمال و رونق خوش خوش همی ربائی
4 هر کو همیت جوید تو زو همی گریزی این است رسم زشتی و آثار بیوفائی
1 دلیت باید پر عقل و سر ز جهل تهی اگرت آرزوست امر و نهی و گاه و شهی
2 هنرت باید از آغاز، اگر نه بیهنری محال باشد جستن بهی و پیش گهی
3 کجاست جای هنر جز به زیر تیغ و قلم؟ بدین دو بر شود از چه به گاه شاه و رهی
4 قلم دلیل صلاح است و تیغ رهبر جنگ تو زین دو ای هنری مرد بر کدام رهی؟
1 از آن پس کاین جهان را آزمودی گر خردمندی در این پر گرد و ناخوش جای دل خیره چرا بندی؟
2 به بیماری از این جای سپنجی چون شوی بیرون مخور تیمار چندینی نه بنیادش تو افگندی
3 یکی فرزند خواره پیسه گربه است، ای پسر، گیتی سزد گر با چنین مادر ز بار و بن نپیوندی
4 چنان چون مر تو را پند است مرده جد بر جدت تو مر فرزند فرزندان فرزندانت را پندی
1 ای خواجه، تو را در دل اگر هست صفائی بر هستی آن چونکه تو را نیست ضیائی؟
2 ور باطنت از نور یقین هست منور بر ظاهر آن چونکه تو را نیست گوائی؟
3 آری چو بود ظاهر تحقیق، ز تلبیس پیدا شود او، همچو صوابی ز خطائی
4 در وصف چو خیری نبود خلق پرستی در صید چو بازی نبود جوجه ربائی
1 این تن من تو مگر بچهٔ گردونی بچهٔ گردونی زیرا سوی من دونی
2 او همان است که بوده است ولیکن تو نه همانا که همانی، که دگرگونی
3 طمع خیره چه داری که شوی باقی؟ نشود چون ازلی بودهٔ اکنونی
4 تو مر آن گوهر بیرونی باقی را چون یکی درج برآورده به افسونی