1 جهانا مرا خیره مهمان چه خوانی؟ که تو میزبانی نه بس نیک خوانی
2 کس از خوان تو سیر خورده نرفته است ازین گفتمت من که بد میزبانی
3 چو سیری نیابد همی کس ز خوانت هم آن به که کس را به خوانت نخوانی
4 یکی نان دهی خلق را می ولیکن اگرشان یکی نان دهی جان ستانی
1 آمد و پیغام حجت گوشدار ای ناصبی پاسخش ده گر توانی، سر مخار، ای ناصبی؟
2 هرچه گوئی نغز حجت گوی، لیکن قول نغز کی پدید آید ز مغز پربخار، ای ناصبی؟
3 علم ناموزی و لشکرسازی از غوغا همی چون چنینی بیفسار و بادسار، ای ناصبی
4 چند فخر آری بدین بسیاری جهال عام نیستت این فخر، ننگ است این و عار، ای ناصبی
1 بر مرکبی به تندی شیطانی گشتم بگرد دهر فراوانی
2 اندیشه بود اسپ من و، عقلم او را سوار همچو سلیمانی
3 گوئی درشت و تیره همی بینم آویخته ز نادره ایوانی
4 ایوان به گرد گوی درون گردان وز بس چراغ و شمع چو بستانی
1 شادی و جوانی و پیشگاهی خواهی و ضعیفی و غم نخواهی
2 لیکن به مراد تو نیست گردون زین است به کار اندرون تباهی
3 خواهی که بمانی و هم نمانی خواهی که نکاهی و هم بکاهی
4 چونان که فزودی بکاهی ایراک بر سیرت و بر عادت گیاهی
1 ای گشته سوار جلد بر تازی خر پیش سوار علم چون تازی؟
2 تازیت ز بهر علم و دین باید بیعلم یکی است رازی و تازی
3 گر تازی و علم را به دست آری شاید که به هردو سر بیفرازی
4 بیعلم به دست ناید از تازی جز چاکری و فسوس و طنازی
1 ای طمع کرده ز نادانی به عمر هرگزی با فزونی و کمی مر هرگزی را کی سزی؟
2 در میان آتشی و اندر میانت آتش است آب را چندین همی از بیم آتش چون مزی؟
3 گر همی خواهی که جاویدان بمانی، ای پسر، در میان این دو آتش خویشتن را چون پزی؟
4 در میان خز و بز مر خاک را پنهان که کرد جز تو؟ از خاکی سرشته و خفته بر خز و بزی
1 این کهن گیتی ببرد از تازه فرزندان اوی ما کهن گشتیم و او نو اینت زیبا جادوی!
2 مادری دیدی که فرزندش کهن گردد هگرز چون کهن مادرش را بسیار باز آید نوی؟
3 هرکه را نو گشت مادر او کهن گردد، بلی همچنین آید به معکوس از قیاس مستوی
4 کی شوی غره بدین رنگین مزور جامههاش چون ز فعل زشت این بد گنده پیر آگه شوی؟
1 دیوی است جهان پیر و غداری کهش نیست به مکر و جادوی یاری
2 باغی است پر از گل طری لیکن بنهفته به زیر هر گلی خاری
3 گر نیست مراد خستن دستت زین باغ بسند کن به دیداری
4 این بلعجبی است، خوش کجا باشد از بازی او مگر که نظاری
1 پیشهٔ این چرخ چیست؟ مفتعلی نایدش از خلق شرم و نه خجلی
2 یک هنرستش که عیب او ببرد آنکه زوالی است فعلش و بدلی
3 صبر کنم با جهان ازانکه همی کار نیاید نکو به تنگ دلی
4 از تو جهان رنج خویش چون گسلد چون تو ازو طمع خود نمیگسلی؟
1 ایا همیشه به نوروز سوی هر شجری تو ناپدید و پدید از تو بر شجر اثری
2 توی که جز تو نپنداشت با بصارت خویش عفیفه مریم مر پور خویش را پدری
3 به تو نداد کسی مال و متهم تو بوی چو گشت مفلس هر شوربخت بیهنری
4 خبر همی ز تو جویند جملگی غربا و گرچه نیست تو را هرگز از خبر خبری