36 اثر از باب چهارم در معراج السعادة ملا احمد نراقی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب چهارم در معراج السعادة ملا احمد نراقی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی

باب چهارم در معراج السعادة ملا احمد نراقی

دانستی که اجناس رذایل متعلقه به آن قوه، دو تا است: یکی، در طرف افراط، و دیگری، در طرف تفریط و در تحت آنها انواعی چند است، و ما اول دو جنس را با ضد آنها که حد وسط است بیان می کنیم، و بعد از آن شرح انواع را می نمائیم، و همچنین در سایر مقدمات آینده پس، در این مقام دو مطلب است: معالجه جربزه و جهل و تحصیل ضد آنها. ,

و اساطید علماء و اعظم حکما در بیان عجایب صنایع، و غرایب بدایع، بذل جهد خود را کرده و در دریای حکمت فکرت غواصی نموده و کتب و دفاتری ساخته و پرداخته اند ولی با وجود این، نسبت به آنچه در واقع و نفس الامر هست تهدیست مانده اند و ما در این موضع، اشاره می کنیم به قلیلی از حکمتها و عجایبی که در اضعف حیوانات، که پشه و زنبور است، و اشرف آنها که انسان است، و بعضی از انواع یکی از اجناس پست ترین عوالم الهیه است تا دیگر اجناس و عوالم، به قیاس به آن دانسته شود و چنانچه متعرض بیان آنچه فهمیدن از برای ما ممکن است از عجایب و مصالحی که در یک عضو از اعضای یکی از این سه حیوان است نشویم از وضع کتاب بیرون، و شرح آن از حد فزون می گردد. ,

پس بر سبیل اختصار و اجمال بعضی از عجایب و حکم آنها را بیان می کنیم تا کیفیت تفکر در صنایع پروردگار دانسته شود و لهذا می گوئیم: ,

اما پشه: تأمل کن در آن، با وجود خردی جثه آن، خداوند عالم آن را به هیئت فیل، که بزرگترین حیوانات است خلق نموده و از برای آن خرطومی چون خرطوم فیل قرار داده، و جمیع اعضائی که از برای فیل است در آن خلق کرده، به علاوه دو بال و دو شاخ و این جثه ضعیف را منقسم به اعضای ظاهریه و باطنیه فرموده است، و دو دست و دو پای آن را کشیده و دو چشم و دو گوش آن را شکافت، و سر و شکم از برای آن قرار داد و در باطن آن موضع غذا مقرر داشت و جمیع قوائی که در مرمت بدن ضروری است از «غاذیه و جاذبه و دافعه و ماسکه و هاضمه و نامیه، به آن عطا نموده و آن را به غذائی که خون حیوانات است دلالت کرد و دو بالش داد که به وسیله آنها به طلب غذا پرواز کند و خرطومش عطا کرد که از آن خون را به خود بکشد، و خرطوم آن را با وجود نهایت باریکی «مجوف کرد تا خون صاف از آن بالا رود و آن را طریقه فرو بردن خرطوم در بدن حیوان و مکیدن، تعلیم کرد و آن را از دشمنی انسان آگاه ساخت و یاد داد که چون انسان دست خود را حرکت دهد قصد آن را دارد، پس راه فرارش را آموخت و گوش آن را چنان شنوا گردانید که همهمه حرکت دست را از دور می شنود و راه فرار پیش می گیرد و چون دست ساکن شد باز «معاودت می نماید و آن را دو حدقه کرامت فرمود که مواضع غذای خود را ببیند و به سمت آن پرواز کند، و چون حدقه او کوچک بود و محل «جفن و مژه در آن نبود که گرد و غبار را از حدقه محافظت کند تعلیم آن نمود که به دو دست خود گرد و غبار را از حدقه دور و آن را صیقل دهد و به این سبب است که حیوانات خرد مانند مگس و پشه علی الاتصال دستهای خود را به حدقه می زنند و این قدر قلیلی است از عجایب صنع خدا در آن، و چنانچه اولین و آخرین جمع شوند که احاطه به جمیع عجایب ظاهریه و باطنیه آن کنند عاجز می گردند. ,

و اما زنبور: تفکر کن که چگونه خداوند حکیم از آب دهان آن موم و عسل را آفرید که یکی نور و ضیاء، و دیگری مرهم و شفاست و آن را تعلیم کرد تا از گلها و شکوفه ها غذای خود را بردارد و از نجاسات و کثافات اجتناب نماید و از برای ایشان پادشاهی قرار داد و هیئت آن را از دیگران ممتاز کرد و همه را مطیع و منقاد امر و نهی آن گردانید و آن را عدل و سیاست آموخت و خیرخواه همه گردانید تا یکی را بر در خانه گماشت که هر کدام که نجس باشد منع کند و بکشد و به آن وحی نمود که در بلندیها و کوهها و درختها که نجس باشد منع کند و بکشد و به آن وحی نمود که در بلندیها و کوهها و درختها از موم خانه سازد تا از آفات محفوظ باشند. ,

و اما علم اخلاق که علم آفات نفس و کمالات آن باشد پس واجب عینی است بر هر کسی به قدر حوصله و استعدادش، زیرا که هلاکت انسان در واگذاشتن نفس است، و رستگاری او در تذهیب آن «قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها» بلکه غرض کلی از بعثت نبی، آموختن این علم است همچنان که فرمودند «انما بعثت لأتمم مکارم الاخلاق» یعنی «من مبعوث شده ام که اخلاق حسنه را به إتمام رسانم» پس بر هر کسی لازم است که بعضی از اوقات خود را صرف شناختن غایت نفس و کمالات آن و طریقه معالجه بیماری آن نماید به وسیله رجوع به کتب اخلاق و حدیث یا استماع از ارباب این فن شریف و باید در طریق معالجه آن به آنچه از اخبار و آثار و طریق علماء و اخیار مستفاد می شود رفتار نماید و از بعضی بدعتها که طایفه ای از اهل بدع و أهواء، اختراع نموده اند احتراز نماید. ,

و اما علم فقه، پس آن نیز به قدر حاجت و ضرورت هر کس در عبادات و معاملات خود واجب عینی است بر هر کسی و زاید بر آن واجب است کفایه، یعنی بر بعضی لازم است اکتساب آن تا رفع احتیاج دیگران بشود و طریق اکتساب این علم به اجتهاد و استنباط آن تا رفع احتیاج دیگران بشود و طریق اکتساب این علم به اجتهاد و استنباط از مأخذ شرعیه است یا به تقلید از مجتهد زنده و تارک این دو طریق آثم و گناهکار، و عذر او غیر مسموع در نزد پروردگار، به تفصیلی که در علم اصول فقه محرر و مقرر است. ,

و به هر یک از این دو طریق اگر چه علم به مسائل حاصل و عامل به آنها مطیع و ممتثل است و لیکن نورانیت و تأثیری که در اخذ به طریق اجتهاد است هرگز در تقلید یافت نمی شود، و تکمیلی که از عمل مجتهد هم می رسد مقلد را دست نمی دهد، و هر که خواهد به اجتهاد مسائل را بفهمد باید علم به صحت اجتهاد خود حاصل کند و فریب نفس و شیطان را نخورد و به محض فراگرفتن مسائلی چند خود را از جمله مجتهدین نشمارد و هر که خواهد به تقلید اخذ کند باید مجتهد را بشناسد و به صفات و عدالت او برخورد به طریقی که در علم اصول مبین است. ,

4 ای بسا ابلیس آدم‌روی هست پس به هر دستی نباید داد دست

و ساعتی بنگر در درختان که چون آب به ایشان رسد چگونه جمیع اجزای آنها تازه و خرم و سبز و با طراوت می گردد، و آب به یک نسبت به جمیع ریشه و ساقه و برگ و شکوفه و میوه آن می رسد و بالسویه میان آنها قسمت می گردد و از آن پی ببر به قسمت کننده آن و بخند بر ادراک احمقانی چند که این حکمتهای ظاهره و مصالح بینه را نسبت می دهند به چیزی که نه از وجود خبر دارد و نه از ذات خود، نه افعال خود را می شناسد و نه صفاتش را. ,

بدان که جمیع علوم اگر چه روح را کمال اند و نفس را جمال، لیکن متفاوتند در شرافت و تکمیل و وجوب تحصیل، زیرا که علوم بر دو قسم اند: ,

اول: علم دنیا، و آن علومی است که معظم فایده آن برای دنیاست، مثل طب، هندسه، «نجوم»، عروض، موسیقی، هیئت و حساب و از این علوم چندان بهجت و سعادتی در عالم عقبی حاصل نمی شود و از این جهت تحصیل آنها واجب نیست، بلی نادرا می شود که در تحصیل بعضی مسائل بعضی از این علوم، واجب کفائی باشد. ,

دوم: علم آخرت، که ثمره اصلی آن تحصیل سعادت اخرویه است، و آن سه علم است که آنها را علم دین گویند یکی علم الهی، که به وسیله آن، اصول و عقاید دین و احوال مبدأ و معاد شناخته می شود، و آن اشرف علوم و افضل آنها است و دیگری علم اخلاق، که به وسیله آن، راه تحصیل سعادت، و آنچه به واسطه آن نفس نجات می یابد یا به هلاکت می رسد دانسته می شود، و بعد از علم الهی علمی از آن اشرف نیست. ,

سیم: علم فقه، که به وسیله آن کیفیت عبادات و معاملات و حلال و حرام و آداب و احکام فهمیده می شود و تحصیل این سه علم، واجب و لازم است و همچنین علومی که مقدمات تحصیل این علوم اند مانند: علم لغت عرب و حدیث و تفسیر، و لیکن وجوب تحصیل آنها از باب مقدمه است. ,

اما علم الهی که آن را علم اصول عقاید نیز گویند واجب است بر هر کسی که تحصیل آن نماید، و احدی در جهل آن معذور نیست و لیکن نه چنان است که جمیع مسائل، که در کتب حکمیه نسبت به علم الهی داده اند، و از مسائل این علم شمرده اند، دانستن آنها واجب و اعتقاد به آنها لازم باشد، بلکه قدر واجب از آن، و آنچه امت «مختاره» بر آن اجماع نموده اند این است که بدانی که از برای عالم، آفریدگاری است موجود و «واجب الوجود»، و در «الوهیت»، شریکی از برای او نیست، و از اجزاء و ترکیب «منزه»، و از جسمیت و عوارض آن «مقدس» است، وجود او عین ذات اوست، و ذات او عین صفات اوست، بر زمان و زمانیات، و مکان و مکانیات مقدم و از آنها بالاتر است، نه زمانی به او احاطه نموده و نه مکانی او را فرو گرفته، بلکه دست تصرف زمان و زمانیات از دامن کبریای او کوتاه، و آلایش مکان و مکانیات را در ساحت جلالش راه نیست، و زنده ای است قدیم ازلی، که ابتدایی از برای وجودش نبوده، و ابدی که انتهایی از برایش نخواهد بود قادر است بر هر چیزی و توانا بر هر امری، هر چه می کند به اراده و اختیار کند، علم او به جمیع اشیاء احاطه نموده پیش از آنکه آنها را ایجاد نماید، هر چه را خواهد خلق می کند، و هر کاری که خواهد می کند، و هیچ امری از «کتم عدم» به فضای وجود نمی آید، مگر به اراده و مشیت او، حکم او عدل، و وعده او صدق، از برای او مثل و مانندی متصور نیست، بلکه او تام فوق تمام است، و بالجمله مستجمع جمیع صفات کمالیه است. ,

و بدانی که محمد صلی الله علیه و آله و سلم پیغمبر و فرستاده اوست و قرآن کلام اوست و آنچه را که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آورده است، از تعیین أئمه معصومین علیه السلام و احکام شریعت و دین، و احوال نشأه آخرت، از بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و حساب و صراط و میزان و نامه اعمال و شفاعت، تمام ثابت و حق است، و همین قدر کافی است از برای حصول نجات و وصول به سعادات. ,

و اما فهمیدن کیفیت صفات، از اینکه علم «حضوری» است یا «حصولی»، یا قدیمی است یا حادث، و مثل اینها، و بحث از حقیقت صفات، و همچنین حقیقت بعضی از احوال نشأه آخرت، مطلقا لزومی ندارد، بلکه در بعضی احادیث نهی از آنها شده، بلکه کافی است که همین قدر اعتقاد نماید که واجب تعالی شانه متصف به جمیع صفات کمالیه است، و منزه است از جمیع صفات و نقایص به نحو اشرف، یعنی اتصاف او به جمیع کمالات، و تنزه او از نقایص بر وجهی است که از آن اشرف متصور نیست، کو آن وجه را نفهمد و به حقیقت آن نرسد و همچنین اعتقاد کند که آنچه پیغمبر او فرموده صدق و مطابق واقع است، کو تفصیل و حقیقت بعضی از آنها ادراک ننموده باشد و واجب است، بر هر مکلفی که اعتقاد جازم و راسخ به جمیع امور مذکوره داشته باشد به نوعی که اطمینان و سکون از برای او حاصل شده باشد، و مجرد تصدیق به زبان بدون اطمینان قلب، در نجات اخروی و وصول به مراتب سعادت حقیقیه کمالیه کفایت نمی کند بلی، کو از برای حفظ خون و مال و حکم به طهارت و اسلام این ها احکام دنیویه کافی باشد، و بعد از آنکه اطمینان قلبی حاصل شود، نجات اخروی و رستگاری حاصل می شود، اگر چه اعتقاد و اطمینان او از دلایل حکمیه و «براهین کمالیه نباشد: زیرا که از شرع و عرف تکلیف به زیادتر از تصدیق و جزم به اعتقادات مذکوره ثابت نشده پس اگر از برای کسی اطمینان حاصل شود در اتصاف واجب به صفات کمالیه و تنزه او از «اوصاف سلبیه» به مجرد اینکه غیر از این نقص است، و نقص لایق پروردگار نیست کافیست از برای نجات. ,

و همچنین اگر اعتقاد و اطمینان او از عقاید مذکوره به مجرد این حاصل شود که معلوم است که جمیع فرق انبیاء و اساطین حکماء و علماء با وجود عقول قویه و افهام ثاقبه بر امری که مخالف واقع باشد اتفاق نمی کنند. ,

و چون عجایب چشم را دیدی، گوش هوش بدار، و شمه ای از حکمتهای گوش را بشنو، که چگونه خدای تعالی آن را شکافته، و در اندرون قرار داده، که به وسیله آن امتیاز صداهای مختلفه می کند، و آدمی را از ما فی الضمیر دیگران به واسطه آن آگاه می سازد و بر دو سوراخ گوش بلندی چون صدف خلق کرد، که آن را از سرما و گرما و غیر آنها محافظت نماید و در منفذ آن گردشهای بسیاری مقرر کرد، تا اگر حیوانی قصد گوش کند به سهولت داخل نتواند شد، و با وجود این در آنجا چرکی متعفن خلق کرد، که حشرات موذی از آن متنفر گردند و داخل گوش نشوند. ,

چون مضرات این صفت مهلکه را دانستی و یافتی که آن از جمله مهلکات و باعث نکال و وبال و خسران مال است، پس لازم است که در صدد معالجه آن برآئی و نفس خود را از چنگ آن برهانی پس اگر خیال وسوسه در فعل معصیتی و قصد گناهی باشد تأمل کنی در سوء خاتمه امور و وخامت عاقبت عصیان در دنیا و آخرت و حقوق پروردگار را بر خود یادآوری و پاداش اعمال را از ثواب و عقاب در نظر آوری و ملاحظه کنی که نگاهداشتن خود از آنچه ابلیس تو را بدان وسوسه می کند و صبر بر آن به مراتب آسان تر است از تحمل عذاب الهی و سوختن در آتشی که اگر شراره ای از آن به زمین افتد اثری از آن نگذارد و نبات و جمادات را در هم سوزد و چون این امور را متذکر شدی و به نور معرفت و ایمان و حقیقت آنها را یقین دانی باشد که شیطان دست از تو بردارد و از وسوسه باز ایستد و چناچه از اینها معالجه نشود معالجه آن به فکر و ذکر و مجاهده در ترک شهوات و هواهای نفسانیه باید کرد چنانچه مذکور می شود و اگر آن خیالات باعث معاصی و قصد گناهی نباشد بلکه افکار ردیه و امانی کاذبه باشد که بدون قصد فعل بلکه بی اختیار به دل گذرد پس خلاصی از آنها بالکلیه در نهایت اشکال بلکه اطباء نفوس اعتراف کرده اند که آن داء عضال است و دفع آن بالمره متعسر بلکه بعضی آن را معتذر شمرده اند و حق آن است اگر چه دفع آنها بالمره صعوبت دارد لیکن ممکن است و آنچه از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که هر که دو رکعت نماز کند در آنها هیچ چیزی از خواطر نفسانیه به خاطر نگذراند گناهان گذشته و آینده او آمرزیده می شود بر این شاهد است و سر در صعوبت معالجه این آن است همچنان که در اخبار نبویه وارد است از برای هر کسی شیطانی و خلقت شیطان از آتش صرف است که لحظه ای ساکن نمی تواند شد بلکه همیشه در شعله کشیدن و حرکت است و دانستی که غالب ماده قوه واهمه و غضبیه و شهویه نیز از آتش است و به این سبب قرابت میان آنها و شیطان متحقق و به این جهت آن را بر اینها تسلط حاصل و اینها به متابعت و پیروی آن مایلند و به جهت آتش مزاجی این سه قوه اینها نیز دایم در هیجان و حرکت اند اگر چه تحرک آنها به جهت آنکه مخلوط به غیر آتش نیز هستند از شیطان کمتر همچنانکه حرکت شهویه نیز از غضبیه و غضبیه از واهمه کمتر است پس شیطان پیوسته در عروق بنی آدم در حرکت و هیجان و همیشه این قوه را به وسوسه در حرکت می آورد در آنها جولان می کند و ساعتی از حرکت و وسوسه نمی ایستد زیرا که ایستادن آن و قطع اثر آن نمی شود مگر اینکه مطیع و منقاد آدمی گردد و در نزد او ذلیل و خاضع شود و از وسوسه او بایستد و چگونه آن ملعون مطیع و ذلیل اولاد آدم می شود و حال اینکه با وجود امر صریح الهی به سجده پدر بزرگوار ایشان که گل او به ید قدرت الهی مخمر خلعت خلافت الهیه را در برداشت تن در نداد و تکبر و گردن کشی کرد و گفت: «خلقتنی من نار و خلقته من طین» «مرا از آتش روشن و آدم را از خاک تیره خلق کردی» چگونه سر به او فرود آورم و در پیش او ذلیل شوم و قسم به عزت الهیه یاد نمود که در صدد اغوا و گمراهی همه برآید پس چگونه می شود که دست از وسوسه بدارد و لحظه ای انسان مسکین را فارغ گذارد مگر کسانی که ریشه علایق دنیویه را از زمین دل کنده و آستین همت بر کون و مکان افشانده و به غیر از یک فکر همه هموم را از دل خود بیرون کرده، خانه دل را به یاد خدا سپرده باشد، که آن لعین در آنجا راه نیابد و این کسان از جمله بندگان مخلص هستند که آن ملعون آنها را استثناء کرده و گفته: «الا عبادک منهم المخلصین». ,

چون که وساوس شیطانیه و خواطر نفسانیه را شناختی و اقسام و علامات و اسباب آن را دانستی، بدان که ضرر آن عظیم و عاقبت آن وخیم است، و این حالت از جمله مهلکات عظیمه و حالات رذیله است، و دل را باعث تیرگی و ظلمت، و نفس را موجب افسردگی و کدورت، مانع وصول به سعادت، و مضیع روزگار و اوقات است چگونه چنین نباشد و حال اینکه سرمایه تحصیل نجات عمر، و آلت تجارت بندگان دل ایشان است. ,

پس هر نفسی که بنده دل را به غفلت و بطالت مصروف و از یاد خدا و تحصیل انس به او، یا از فکری که موجب زیادتی معرفتی و کسب محبت او باشد بازمانده مغبون، و بضاعت خود را به حیف داده و آن در صورتی است که فکر و وسواس آن در امور مباحات باشد و اغلب مردمان چنین نیستند بلکه فکر ایشان در پیدا نمودن راههای مکر و حیله و شیطنت و خدعه و کیفیت وصول به شهوات و نیل لذات و پیوسته در باطن مشغول منازعه با خصمان و دفع دشمنان بلکه بسیار می شود که فرض مخالفت و عداوت دوستان خود را نموده و در دل مشغول تنبیه و مواخذه و جواب ایشان می گردند و روز و شب خود را صرف می کنند در خیالاتی که دل را سیاه و دین و دنیا را تباه می کند و جمیع اقسام خیالات ردیه و افکار فاسده خواه در مباح و خواه در غیر آن مشترک اند در احداث ظلمت در دل و کدورت در نفس و تضییع وقت و ابطال عمر و لیکن در معصیت بودن و مترتب شدن عذاب بر آنها متفاوتند پس آنچه تخیل امور مباحه و تفکر در آنها باشد مطلقا گناهی بر آنها مترتب نمی شود و اما در امور غیر مشروعه پس اگر مجرد تخیل و خطور در دل بی اختیار بوده باشد باز مواخذه و عقابی بر آن نیست زیرا که تکلیف به امری که از تحت اختیار بیرون است جایز نیست و اگر به قصد باشد و دل را به اختیار مشغول امر مباحی نماید پس اگر خیال اراده آن فعل باشد در دل عازم و مصمم بر بجا آوردن آن شود یا اینکه در دل تأسف خورد بر اینکه چرا فلان معصیت را که در فلان وقت میسر شد نکردم و خیال پشیمانی و ندامت از آن کند عاصی و گناهکار و مستحق مواخذه و عقاب خواهد بود گرچه فعل را که مصمم بر آن شده به جهت مانعی که رو دهد نکند بلی اگر مصمم شود بر آن و لیکن از خوف خدا ترک کند معصیتی نخواهد داشت بلکه بر آن ترک ثواب خواهد داشت و از برای او حسنه نوشته خواهد شد و اگر خیال اراده فعلی یا تأسف ترک آن نباشد بلکه اختیار خود را بر تصور امر غیر مشروعی بدارد که مطلقا اراده آن را ندارد بلکه گاه است می داند که مستحق نخواهد شد چون خیال سلطنت و نهب و غارت از برای کسانی که در حق آنها متصور نیست ظاهر آن است که در این هم معصیتی نباشد و این تفصیل موافق و مقتضای جمع میان آیات و اخبار مختلفه ای است که در خصوص قصد معصیت وارد شده است. ,

صفت اول خوف است و آن عبارت است از: دل سوختن و متألم بودن به سبب تشویش رسیدن به ناخوشی که تحقق آن محتمل باشد و تألم از تشویش امری که یقین باشد حصولش یا مظنون باشد اگر چه آن را خوف نگویند ولیکن آن نیز از ضعف نفس و موجب هلاکت است در ضمن خوف مذکور می شود. ,

و فرق بین خوف و جبن آن است که در جبن، الم و دل سوختن ضروری نیست پس کسی که شب در خانه تنها نمی خوابد جبن دارد و خوف ندارد، زیرا که تا در آنجا نخوابیده المی ندارد. ,

و بدان که خوف بر دو قسم است: یکی خوف ممدوح و مستحسن، و آن خوف از خدای و عظمت او از گناه خود است که ضد امن از مکر خداست، و در بیان صفت دوم مذکور خواهد شد. ,

دوم: خوف مذموم، و این قسم است که از جمله مهلکات است و مراد در این موضع، این قسم است و این قسم از خوف، نتیجه صفت جبن است. ,

آثار ملا احمد نراقی

36 اثر از باب چهارم در معراج السعادة ملا احمد نراقی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب چهارم در معراج السعادة ملا احمد نراقی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی