1 ای خدا خواهم برون از هر دو عالم عالمی تا ز رنج جسم و جان آنجا بیاسایم دمی
2 این خمار کهنه ی ما را کجا باشد علاج از سبو تا خم دریغا گر ز می بودی یمی
3 زخم دل را مرهمی جستم طبیبی دید و گفت زخم شست قاتلی هست این ندارد مرهمی
4 آدمی زادی که می گویند اگر این مردمند ای خوشا جایی که در آنجا نباشد آدمی
1 از راه وفا گاه ز ما یاد توان کرد گاهی به نگاهی دل ما شاد توان کرد
2 صید دل من لایق تیغ تو اگر نیست از بهر خدا آخرش آزاد توان کرد
3 عالم مگر از ناله به رحم آورم ای دل ای وای (!) چه با خوی خداداد توان کرد
4 زین بعد کسی ناله من نشنود آری تا چند مگر ناله و فریاد توان کرد
1 راست گویم من اگر خود مرد دهقان بودمی هر درختی غیر تاک از باغها بدرودمی
2 پس به جای هر درختی تا ککی بنشاندمی نیز صد تاک دگر بالله بر آن افزودمی
3 بهر هر تاکی پس از میخانه چون ببریدمی وانگهی از خم بهر جو چشمه ای بگشودمی
4 تا نگه دارم من از چشم بدان پاکان تاک نی به روز و نی به شب یک لحظه ای نغنودمی
1 دوش می رفت به صد ناز جوانی به رهی زلف پرتاب به رخ، خنده مستانه به لب
2 من عصا بر کف و قد خم شده و موی سفید می دویدم به دو صد لابه و عجزش ز عقب
3 چون مرا دید چنین گفت صفایی چه تو راست که به دنبال من آیی به چنین رنج و تعب
4 تو بدین هیئت اگر عشق نبازی چه شود با چنین حال دگر وصل جوانان مطلب
1 خواب نوشین سحر لقمه ی چرب سرشب دعوی عشق خدا اینت عجب اینت عجب
2 عشق و دیبا و کتان این نبود عاشق را موی ژولیده کلاه است و تن خسته سلب
3 سخن از شاه و وزیر و ده و اصطبل و بدل معنی عشق کسی اشهد بالله کذب
4 عاشق و دوستی شهر و وطن کفر است این وطنش کوی حبیب است چه شام و چه حلب
1 ای کوکب امید شبی کاش برآیی ای شام الم کاش که روزی به سرآیی
2 گفتی که شب مرگ بیایم به بر تو امشب شب مرگ است گر امروز بیایی
3 چون گوش به فریاد من آن ماه ندارد ای آه چرا بیهده از سینه برآیی
4 آتش فکنی یکسره در خرمن هستی روزی ز پس پرده اگر رخ بنمایی
1 به این امید دادم جان، که روزی بلکه یار آید که جان بهر نثار راهش آن روزم به کار آید
2 مکن از گریه ی شام و سحر منع من ای همدم که اشک از چشم من در هجر او بی اختیار آید
3 شراب ارغوانی نوش وانگه هرچه خواهی کن که کار مست لایعقل کجا از هوشیار آید
4 خزان عمر را نبود بهاری در قفا افسوس وگرنه هر خزانی را ز پی فصل بهار آید
1 یا رب ز بخت ماست که شد ناله بی اثر یا هرگز آه و ناله و زاری اثر نداشت
2 زان بی نشان ز هر که نشان جستم ای عجب دیدم چو من ز هیچ نشانی خبر نداشت
3 گفتم علاج غم به دعای سحر کنم غافل از اینکه تیره شب ما سحر نداشت
4 دردا که دوش طاعت سی سال خویش را دادم به می فروش به یک جرعه برنداشت
1 در سر افتاده ست شوق باده ام چون کنم در دام زهد افتاده ام
2 ساده لوحم همگنان دانند و من در پی مه طلعتان ساده ام
3 هوش خواهد از من و من عقل و هوش در خراباتی گرو بنهاده ام
4 از محبت می کنندم منع و من خود ز مادر با محبت زاده ام
1 تا میکده باز و می به جام است کار من خسته دل به کام است
2 تا مغبچگان مقیم دیرند در دیر مغان مرا مقام است
3 دل از کف من ربوده ماهی کش مهر فلک کمین غلام است
4 در دام کسی فتاده ام من کش مرغ حرم اسیر دام است