1 دانی که یار حاجت ما کی روا کند چون تیغ را به گردن ما آشنا کند
2 دی داد پیر میکده فتوی که لازم است بی عشق هرکه کرده نمازی قضا کند
3 ای پیک کوی یار به صیاد ما بگوی بهر خدا مرا بکشد یا رها کند
4 ما را چو قبله ابروی یارست در نماز باید امام شهر به ما اقتدا کند
1 عشاق تو جز دیدهٔ خونبار نخواهند غیر از دل آزرده افکار نخواهند
2 فریاد که این درد مرا کشت که آن دوست با من نکند مهر که اغیار نخواهند
3 ای بوالهوسان دور شوید از من مسکین مردان دهش رونق بازار نخواهند
4 گو قیمت ما بشکند آنجا که کسی را باشند خریدار و خریدار نخواهند
1 از راه وفا گاه ز ما یاد توان کرد گاهی به نگاهی دل ما شاد توان کرد
2 صید دل من لایق تیغ تو اگر نیست از بهر خدا آخرش آزاد توان کرد
3 عالم مگر از ناله به رحم آورم ای دل ای وای (!) چه با خوی خداداد توان کرد
4 زین بعد کسی ناله من نشنود آری تا چند مگر ناله و فریاد توان کرد
1 به این امید دادم جان، که روزی بلکه یار آید که جان بهر نثار راهش آن روزم به کار آید
2 مکن از گریه ی شام و سحر منع من ای همدم که اشک از چشم من در هجر او بی اختیار آید
3 شراب ارغوانی نوش وانگه هرچه خواهی کن که کار مست لایعقل کجا از هوشیار آید
4 خزان عمر را نبود بهاری در قفا افسوس وگرنه هر خزانی را ز پی فصل بهار آید
1 ای کاش شب تیرهٔ ما را سحری بود تا در سحر این نالهٔ ما را اثری بود
2 آزادیام از دام هوس نیست، ولیکن صیاد مرا کاش به صیدش گذری بود
3 یک دیده گشودیم به روی تو و بستیم چشم از دو جهان و چه مبارک نظری بود
4 از بیم ملامت رهم از میکده بسته ست از خانهٔ ما کاش به میخانه دری بود
1 ترسم نشده غوره، انگور خزان آید یا می نشده انگور ماه رمضان آید
2 زاهد که کند منعم از رفتن میخانه با ساده رخی هر شب آنجا به نهان آید
3 گر اشک روانم نیست زآن است که می ترسم از دل غم او بیرون با اشک روان آید
4 گردون که دل ما را کرده هدف تیرش هر تیر که اندازد یکسر به نشان آید
1 شد جوان دوران و سر زد سبزه و آمد بهار وقت غم بگذشت ساقی خیز و ساغر را بیار
2 شیوه ی دین داری و عقل است یاران را قرین می کشی و عشق بازی و جنون ما را شعار
3 عاشقان و کوی یار و میکده نعم المقر زاهدان و خانقاه و مدرسه بئس القرار
4 دست ما و دامن ساقی الی یوم النشور پای ما و گوشه ی میخانه تا روز شمار
1 این خانه ی دل خراب بهتر وین سینه ز غم کباب بهتر
2 دستار و ردا و جبّه ی من اندر گرو شراب بهتر
3 اوراق کتاب دانش من شستن همه را به آب بهتر
4 گفتی که ز غم به خواب بینی پس کار همیشه خواب بهتر
1 در سر افتاده ست شوق باده ام چون کنم در دام زهد افتاده ام
2 ساده لوحم همگنان دانند و من در پی مه طلعتان ساده ام
3 هوش خواهد از من و من عقل و هوش در خراباتی گرو بنهاده ام
4 از محبت می کنندم منع و من خود ز مادر با محبت زاده ام
1 همچو بلبل گر من بی دل زبانی داشتم روز وصل از شام هجران داستانی داشتم
2 در به روی من چنین محکم مبند ای باغبان پیش از این من هم به اینجا آشیانی داشتم
3 از پس عمری مرا خواندی و آن هم با رقیب بلکه جانا با تو من راز نهانی داشتم
4 چیست این رسوایی آخر ای جوان من هم چو تو در جوانی مدتی عشق جوانی داشتم