1 عمری ست که اندر طلب دوست دویدیم هم مدرسه هم میکده هم صومعه دیدیم
2 با هیچکس از دوست ندیدیم نشانی وز هیچکسی هم خبر او نشنیدیم
3 در کنج خرابی پس از آن جای گرفتیم تنها و دل افسرده و نومید خزیدیم
4 سر بر سر زانو بنهادیم و نشستیم هم بر سر خود خرقه ی صد پاره کشیدیم
1 در مدرسه دی با دو سه فرزانه نشستم پیمان پی بشکستن پیمانه ببستم
2 امروز چو نیکو به حقیقت نگرستم دیدم که به دیروز چه دیوانه شده ستم
3 سرگشته و حیران سوی میخانه دویدم در پای خم افتادم و در زود ببستم
4 دیدند چنینم دوسه دیوانه و گفتند دیوانه ای آیا تو؟ بگفتم بله هستم
1 جز شیشهٔ دل که من شکستم از عشق بگو چه طرف بستم
2 دی با دو سه رند لاابالی در میکده پای خم نشستم
3 جامی دو ز باده در کشیدم از دام ریا و زهد رستم
4 تا شیخ به جستجوی پل بود من آمدم و ز جوی جستم
1 ای بر کفت تیغ جفا از قتل ما پروا مکن بگذشته ایم از خون خویش اندیشه از فردا مکن
2 آسوده در مهد لحد خوابیده اند این مردگان بگذارشان در خواب خوش آن لعل را گویا مکن
3 نه جان نه سر، نه دین، نه دل ماند از برای عاشقان رحمی کن و یک بوسه را دیگر بها بالا مکن
4 افسرده دلهای فغان جز از دل من برمخیز فرسوده ی غم سینه ها جز سینه ی من جا مکن
1 گفتم ز دعای من شبخیز حذر کن گفتا برو اظهار ورع جای دگر کن
2 گفتم که قدم در ره عشق تو نهم گفت بگذار ولیکن قدم خویش ز سر کن
3 گفتم نظری بر رخ زیبای تو خواهم گفتا برو از هر دو جهان قطع نظر کن
4 گفتم که دلم، گفت سراغ ره ما گیر گفتم که سرم، گفت به فتراک نظر کن
1 مژده ای دل خیمه بیرون از جهان خواهم زدن خیمه بر بالای هفتم آسمان خواهم زدن
2 بارگه بالاتر از کون و مکان خواهم کشید پنج نوبت بر فراز لامکان خواهم زدن
3 آشیان در شاخسار قدس او خواهم کشید قدسیان را هم صفیر از آشیان خواهم زدن
4 دست همّت بر رخ کون و مکان خواهم فشاند پای غیرت بر سر جان و جهان خواهم زدن
1 دم درکش ای ناصح که من، دارم دل دیوانهای بگشا لب ای همدم بگو بهر خدا افسانهای
2 از شهر جانم سیر شد، کو دشت بیاندازهای از خانه تنگ آمد دلم کو گوشهٔ ویرانهای
3 حرفی نه اندر مدرسه جز لا تسلم یا که لم نشنیدم آنجا از کسی یک نالهٔ مستانهای
4 عمری شد از من مدرسه آباد و میخواهم کنون کفارهٔ آن در حرم طرح افکنم میخانهای
1 ساقی به یاد یار بده ساغری ز می از آن گنه چه باک که باشد به یاد وی
2 من ژنده پوش یارم و دارم به جان او ننگ از قبای قیصر و عار از کلاه وی
3 شرمم ز فقر باد، مقابل کنم اگر با گنج فقر شهر صفاهان و ملک ری
4 تا کی دلا به مدرسه طامات و ترهات بشنو حدیث یار دو روزی ز نای و نی
1 ساقیا امشب مرا زان آب رمّانی بده جامها پی در پی از آبی که می دانی بده
2 چون شدم من مست و بی خود زان دو لعلم بوسه ها آشکارا گر نمی خواهی به پنهانی بده
3 شد تهی دلها ز عشق و بسته شد میخانه ها رونقی یا رب به آیین مسلمانی بده
4 دوره ی روحانیان است امشب اندر بزم ما هان و هان ساقی بیا صهبای روحانی بده
1 ای خدا خواهم برون از هر دو عالم عالمی تا ز رنج جسم و جان آنجا بیاسایم دمی
2 این خمار کهنه ی ما را کجا باشد علاج از سبو تا خم دریغا گر ز می بودی یمی
3 زخم دل را مرهمی جستم طبیبی دید و گفت زخم شست قاتلی هست این ندارد مرهمی
4 آدمی زادی که می گویند اگر این مردمند ای خوشا جایی که در آنجا نباشد آدمی