1 بعد سالی باز جوحی از محن رو به زن کرد و بگفت ای چست زن
2 آن وظیفهٔ پار را تجدید کن پیش قاضی از گلهٔ من گو سخن
3 زن بر قاضی در آمد با زنان مر زنی را کرد آن زن ترجمان
4 تا بنشناسد ز گفتن قاضیش یاد ناید از بلای ماضیش
1 شاهزاده پیش شه حیران این هفت گردون دیده در یک مشت طین
2 هیچ ممکن نه ببحثی لب گشود لیک جان با جان دمی خامش نبود
3 آمده در خاطرش کین بس خفیست این همه معنیست پس صورت ز چیست
4 صورتی از صورتت بیزار کن خفتهای هر خفته را بیدار کن
1 زآتش عاشق ازین رو ای صفی میشود دوزخ ضعیف و منطقی
2 گویدش بگذر سبک ای محتشم ورنه ز آتشهای تو مرد آتشم
3 کفر که کبریت دوزخ اوست و بس بین که میپخساند او را این نفس
4 زود کبریت بدین سودا سپار تا نه دوزخ بر تو تازد نه شرار
1 کوچکین رنجور بود و آن وسط بر جنازهٔ آن بزرگ آمد فقط
2 شاه دیدش گفت قاصد کین کیست که از آن بحرست و این هم ماهیست
3 پس معرف گفت پور آن پدر این برادر زان برادر خردتر
4 شه نوازیدش که هستی یادگار کرد او را هم بدان پرسش شکار
1 چون مسلم گشت بیبیع و شری از درون شاه در جانش جری
2 قوت میخوردی ز نور جان شاه ماه جانش همچو از خورشید ماه
3 راتبهٔ جانی ز شاه بیندید دم به دم در جان مستش میرسید
4 آن نه که ترسا و مشرک میخورند زان غذایی که ملایک میخورند
1 حق به عزرائیل میگفت ای نقیب بر کی رحم آمد ترا از هر کئیب
2 گفت بر جمله دلم سوزد به درد لیک ترسم امر را اهمال کرد
3 تا بگویم کاشکی یزدان مرا در عوض قربان کند بهر فتی
4 گفت بر کی بیشتر رحم آمدت از کی دل پر سوز و بریانتر شدت
1 همچو آن شیبان که از گرگ عنید وقت جمعه بر رعا خط میکشید
2 تا برون ناید از آن خط گوسفند نه در آید گرگ و دزد با گزند
3 بر مثال دایرهٔ تعویذ هود که اندر آن صرصر امان آل بود
4 هشت روزی اندرین خط تن زنید وز برون مثله تماشا میکنید
1 حاصل آن روضه چو باغ عارفان از سموم صرصر آمد در امان
2 یک پلنگی طفلکان نو زاده بود گفتم او را شیر ده طاعت نمود
3 پس بدادش شیر و خدمتهاش کرد تا که بالغ گشت و زفت و شیرمرد
4 چون فطامش شد بگفتم با پری تا در آموزید نطق و داوری
1 قصه کوته کن که رای نفس کور برد او را بعد سالی سوی گور
2 شاه چون از محو شد سوی وجود چشم مریخیش آن خون کرده بود
3 چون به ترکش بنگرید آن بینظیر دید کم از ترکشش یک چوبه تیر
4 گفت کو آن تیر و از حق باز جست گفت که اندر حلق او کز تیر تست