1 آن یکی شخص به وقت مرگ خویش گفت بود اندر وصیت پیشپیش
2 سه پسر بودش چو سه سرو روان وقف ایشان کرده او جان و روان
3 گفت هرچه در کفم کاله و زرست او برد زین هر سه کو کاهلترست
4 گفت با قاضی و پس اندرز کرد بعد از آن جام شراب مرگ خورد
1 آنچنان که گفت مادر بچه را گر خیالی آیدت در شب فرا
2 یا بگورستان و جای سهمگین تو خیالی بینی اسود پر ز کین
3 دل قوی دار و بکن حمله برو او بگرداند ز تو در حال رو
4 گفت کودک آن خیال دیووش گر بدو این گفته باشد مادرش