دید از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 216
1. دید پیغامبر یکی جوقی اسیر
که همیبردند و ایشان در نفیر
1. دید پیغامبر یکی جوقی اسیر
که همیبردند و ایشان در نفیر
1. از بتان و از خدا در خواستیم
که بکن ما را اگر ناراستیم
1. آمدش پیغام از دولت که رو
تو ز منع این ظفر غمگین مشو
1. گفت پیغامبر که معراج مرا
نیست بر معراج یونس اجتبا
1. گرچه نشنید آن موکل آن سخن
رفت در گوشی که آن بد من لدن
1. دزد قهرخواجه کرد و زر کشید
او بدان مشغول خود والی رسید
1. آمدیم اینجا که در صدر جهان
گر نبودی جذب آن عاشق نهان
1. پشه آمد از حدیقه وز گیاه
وز سلیمان گشت پشه دادخواه
1. پس سلیمان گفت ای زیبادوی
امر حق باید که از جان بشنوی
1. میکشید از بیهشیاش در بیان
اندک اندک از کرم صدر جهان