ای از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 8
1. ای برادر بود اندر ما مضی
شهریی با روستایی آشنا
1. ای برادر بود اندر ما مضی
شهریی با روستایی آشنا
1. تو نخواندی قصهٔ اهل سبا
یا بخواندی و ندیدی جز صدا
1. صومعهٔ عیسیست خوان اهل دل
هان و هان ای مبتلا این در مهل
1. آن سبا ز اهل صبا بودند و خام
کارشان کفران نعمت با کرام
1. شد ز حد هین باز گرد ای یار گرد
روستایی خواجه را بین خانه برد
1. باز گوید بط را کز آب خیز
تا ببینی دشتها را قندریز
1. قصهٔ اصحاب ضروان خواندهای
پس چرا در حیلهجویی ماندهای
1. خواجه در کار آمد و تجهیز ساخت
مرغ عزمش سوی ده اشتاب تاخت